هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

شاید در جستجوی خانواده ای دیگر ...

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

از مضرات فیلم های سینمایی تخیلی همین بس که وقتی توی تلویزیون فیلم میگذارند که یارو توی یک خانواده عادی است بعد یکهو ننه بابایش از آن سره دنیا و از یک کشور اروپایی پنج ستاره ی درجه یک پیدا می شوند یارو را می برند می گویند ما ننه بابایت هسدیم و یارو توی خوشبختی ملق میزند، نصف بچه های ایرانی فکر میکنند همچین اتفاقی برایشان خواهد افتاد و ننه بابایشان الان یک جای دیگرند.

من و  دوسد عذیذم غزل هم در زمره ی این بچه های ایرانی هسدیم.غزل اذعان دارد ننه بابایش توی پاریس هسدند و کلی هم در فراق دخدرشان عذاب می کشند ولی یک روز آخرش غزل قاچاقی می رود فرانسه چرا که فرانسه رفتن کشکی نیست و اگر کشکی بود الان همه مان رفده بودیم ، بعدش وختی قاچاقی با هزار بدبختی به آنجا رسید مثل این روشنفکر نماها کتاب ژاندارک یا گوته یا ویکتورهوگو را میزند زیر بغل و و بعدش می رود یک روزنامه میخرد که توی کافه های فرانسه بنشیند ماگ به دست و نسکافه خوران روزنامه اش را بخواند.آری غزل دارد فرانسه تمرین میکند و احتمالا تا آن موقع که این داستان من به حقیقت بپیوندد فرانسه را خوب بلد خواهد بود.خلاصه می نشیند توی کافه روزنامه را باز میکند و یک عکس از طفولیت خویش آنجا میبیند که کنارش زده "مــژدگانی ! این طفل صغیر غیرممیز 18 سال اسد که گوم شده ، اگر کسی این طفل صغیر را که اکنون باید جوانی 20 ساله باشد دیده ، دستش را بگیرد بیاورد تحویل دهد و مژدگانی را که معادل 700 ملیون تومان ایران و 7000ملیون ریال افغانستان است تحویل بگیرد" غزل ابتدا باورش نمیشود که انقدر نزد پدرمادرش عذیذ باشد که 700 ملیون تومان شیرین را در ازای دریافت فرزندشان پرداخت میکنند.بعدش غزل هول می شود و می زنگولد به من که پانی اوضاع از این قرار است حال من چع غلطی بکنم ؟ ازآنجایی که پانی حلال مشکلات است و گره ی هرمشکلی توسط دست گره گشای شیخکم پانی(حفظکم الله رحمت الله علیه ) باز می شود پانی نیز آژانس میگیرد برای پروازگاه و کاملا مجاز و غیرقاچاقی میرود فرانسه ( چون پانی از مقامات بزرگ مملکت هسدند  و اینجور رفت و آمدها برای ایشان کاری ندارد)میدانید غزل اگر در آن قسمت داستان هول نمیشد می توانست خودش برود پیش خانواده اش و 700 ملیون را بزند به جیب ، ولی خب قسمت آن 700 ملیون شیرین آن است که نصیب پانی(اینجانب) شود !

خلاصه من میروم آنجا و یکی از این مترجم های زبان روی گوشیم نصب میکنم و باهایش با ننه باباای غزل صوبت میکنم و می گویم که من دخدرتان را پیدا کردم و بعدش مامانش  از خوشی غش میکند و کلفتشان برای مادرش آلوئه ورا می آورد و بابایش گریه میکند و به فرانسوی می گوید : " ژوپه توغیغه ژاغیکه  مغسی گاد اگزیسپه سالپه رو شـُـله زغد "که معادل فارسیش می شود " آه خدای من باورم نمیشود دخدره عزیزمان پس از 18 سال پیدا شد ، مرسی خداوند بزرگ ممنون روح القدس که دخدرمان را پس از 18 سال برگرداندی به ما و ما را ناامید نکردی و آن همه شله زرد پختن ها جواب  داد". اگر به ترجمه شک دارید می توانید بزنید توی گوگل ترانسلیت تا بفهمید فرانسوی من مادرزادی ضعیف است.

خلاصه پانی هم که عاشق شله زرد است با شنیدن کلمه ی شله زغد از خود بیخود می شود و درخواست شله زغد میکند ، کلفتشان شله زغد می آورد و او شله زغد میخورد  و در همان بحبوحه ازشان می پرسد که چه شد غزل از پاریس رسید به دهکرد سیتی ؟ و آن ها می گویند که یک بار برای مسافرت توریستی آمده بودند اصفهان ، یک روز می روند بازار امام همان جا که اسب دارند و ملت با دادن نفری دوسه تومان کالسکه سواری میکنند چیریک چیریک چیریک ( از مسئولین اصفهان هم پورسانت گرفده ام در جهت جذب گردشگر)  بابایش با پیژامه و شلوارک کالسکه ی غزل را  رها می کند تا برود فالوده بخرد و بیاید و مادرش هم که توی بازار امام دنبال سوغاتی میگشته از قضا غزل که کالسکه اش برقی بوده همینطوری برای خودش میرود چونکه بابای غزل یادش رفته که دکمه ی آف کالسکه را خاموش کند ، بعدش بابای غزل می رود توی فالوده فروشی و چون خیلی شلوغ است دیر بر میگردد و تازه آنجا با دوسه تا ایرانی سلفی میگیرد و ننه ی غزل را هم میبیند و باهم میروند همانجا که دخترشان را هشته بودند ، و می بینند که بچه شان نیست... پانی آن لحظه متوجه میشود که شله زغدشان هل ندارد ، عصبانی میشود و میزند زیره شله زغد و می گوید که نمیخورد بعدش ننه بابای غزل عذر خواهی می کنند  و میگویند که توی فرانسه هل وجود ندارد و پانی میگوید نو پقابلم(پرابلم) مادام و موسیو من الان میغم غزل غو میاغم و همان لحظه فکر تجارت هل توی مغزش جرقه میزند ... پانی در ذهنش اسم شرکتش را هم انتخاب میکند ، شرکت زاگرس هل گستر اصفهان-شهرکرد-اهواز hel gostar ESF-SHK-AWZ ZaGroS

بعد غزل را می آورد در خانه شان که چه عرض کنم ، کاخشان ، پیاده می شوند میروند تو ، غزل مامانیش را در بغل میگیرد وپانی میرود برای تسویه حساب با پدر غزل ، پدرش می خواهد دبه در آرد ، من فرانسوی ها را خوب می شناسم ، همه شان دبه در میاورند ، بله پدرش یک دبه شله زغد از زیر میز در می آورد و همراه با آن 700 ملیون شیرین تحویل پانی می دهد.

بعدش هم پانی می رود هفتصد ملیونش را میگذارد  توی بانک ملت نماد خدمت واعتبار سپرده باز میکند ، وقتی سود آمد رویش یک ملیارد شد میدهد یک مازراتی مشکی بخرند که سان روف داشده باشد تا باد به کله اش بخورد ، البته پس از قدری تامل متوجه میشود که می تواند 70 ملیون بدهد نیسان مزدا بخرد و بنشیند پشتش و تجارت خربزه مشهدی راه بیندازد و تازه به کله اش بیشدر باد میخورد و اینطوری می تواند بقیه پول را صرف زاگرس هل گستر کند ودوتا تجارت راه بیندازد و چرخ صنعت کشور را به چرخش در بیاورد.

( میدانید کلا دوست دارم باد به کله ام بخورد.)

این بود داسدان ما :|

پ.ن.1 :  البته من تا حالا صد بار به غزل گفده ام که پهنای باند خانواده اش می تواند فقط تا اصفهان باشد نه بیشدر :/ ولی خب جوانند و هزار آرزو و آرزو بر جوانان عیب نیست.

پ.ن.2 : داسدان خودم را بعدا نقل می نمایم.


۹۴/۰۴/۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
D:

نظرات  (۱۳)

الان که فکر میکنم میبینم ننه بابای واقعیم یه جایی تو نیووروک مثلا منتهتن دارن دربه در دنبالم میگردن کشمع روشن میکنن واسم توکلیسا 
خبر نداری اولین پرواز کی میپره؟؟؟من پاسپورتم دارم اجازه ی محضری هم دارم از این بابا الکیه میتونم خارج شم هههخخهه
پاسخ:

       عه ؟ :) تو هم به فکر افتادی ؟ :)) ای جان دلم بچه های مردم رو هوایی کردم -_-

شمع تو کلیسا ؟ :))) آقا مورد ما شله زرد نذر میکرد شما شمع تو کلیسا ؟ :))

اولین پرواز همین الان رفد :-"

جاموندی خواهرم :-"
 

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۲ تنها همدم ماه
خیلی بانمک نوشته بودی :)))
روحم شاد شد
پاسخ:

فدای یو :**

چه خوب :)) !

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۸ ♛ ♛ آرین ♛ ♛
خاب بابا حالا تو هم

:|
پاسخ:

از تو خانقاه پرتت میکنم بیرونا :|

یه مکاشفه در عالم جبروت و ملکوت و هپروت لازم داری -_-

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۷ ♛ ♛ آرین ♛ ♛
فوق العاده عالی نوشتید :|

تو نابغه ای شیخنا !

بدهید برایتان اسفند دود کنند
پاسخ:

پویا هم گفد بهترین چرت وپرتی بود که خوانده ، موقع نوشتنش فکر نمیکردم انقدر شر و ور عالییی بشود :|

آری شیختان رد خور ندارد !

بگیر اسفند دود کن -_- نبینم که باز نشستی منتظره چی هستی پاشو یه صدقه هم بزار -_-

یا شیخ از داستان زندگی مان استفاده میکنی حداقل کپی رایتو رعایت کن لامصب تن استیو جابز تو گور لرزید!پورسانت منم بده ازم استفاده کردی کشکی نیس که!وگرنه میرم ازت شکایت میکنم!قاعدتن بخاطر باباتم که شده میدونی این حقو دارم! :پونزده اسفند
پاسخ:

کپی رایت رو رعایت کن یعنی مثلا تهش اسم و فامیلتو مینوشتم میگفتم ایده ی اینکه ننه باباش فرانسه هسدن متعلق به ایشونه ؟ -_-

پرورش داستان که تماما بر عهده ی خودم بود در نتیجه اثر محفوظ منه :|

پورسانت تورو هم هرموقع طلا گرفدم سره شیرینی بهت میدم ، البته پشت تلفنم که شرح دادم با این اوصافم طلا گرفتنم صفر درصده

شکایت کنم قاعدتن به خاطر بابام رهایی پیدا میکنم ^_^

:یک بهمن 1377

۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۱ آدم ارغوانی
بهله که اینطور...
من نیز عاشق شله زغدم :)
پاسخ:
شله زغد اساسا چیزه خوبیست :)
۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۸ اقای روانی
من همون تو افق محو شدن رو توصیه می کنم :)))
پاسخ:

ممنون از توصیه های سودمند شما :)))

افق های روشن من کـــُـجیه که برم محو بشم توش...

اهواز چی میگه این وسط؟ هل داره؟
پاسخ:

       نه هل نداره ، زادگاهمه باس یه جوری دینمو بهش ادا کنم -_-

:)))))))

هرچند فقد تا یک سالگیم اونجی بودیم :|

۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۸ بهار سامانی
راسدش را بخواهی من در دوران کودکی فکر میکردم خانواده ام مال من نیستند و مرا از یک جایی اورده اند
اخر در سریال کلید اسرار یک خانواده بودند که پنج فرزند داشتند و یکی از انها را به خانواده ای دیگر بخشیدند
و در اخر ان بچه مرد!(کلید اسرار است دیگر)
تا هشت سالگی فکر میکردم من هم همین طورم
حتی در باکس کلوچه ی لاهیجان لباس گذاشته بودم و میخواستم بروم دنبالشان:)
اما نشد!
هر چه فکر میکردم من نمیتوانستم برای خودم غذا جور کنم!
البته هنوز هم به این مسعله فکر میکنم!
ولی شباهت من و خانواده ام مانع میشود تا دنبالشان بگردم!
پاسخ:

راسدش را نمیخواهم :|

اسکل جان شباهت عجیبت به زهرا و شباهت عجیب زهرا به مادرتان باید مانع شک یک درصدی تو میشد !

چه قدرهم بچگیات زاد و توشه ی خوبی فراهم کرده بودی ... باکس کلوچه :|||

لااقل گونی برنجی چیزی ...

دیگه بهش فکر نکن ، خیلی خوشبختی :)

عجب آرزوهایی دارن این جوانان! خودمم جزوشونما ولی در این حد روم تاثیر نذاشته! بچه بودم فکر می‌کردم پدربزرگم پول داره یه روز میاد منو یبره پیش خودش پولاشو مبده بهم :)))) ماذا فازا؟؟؟؟

پاسخ:

یس این جوانان آرزوهاشون خیلی جل الخالق داره :)

نیومد ببرت پدربزرگت ؟ :)))

وات د فاز -_-

من خدا وکیلی افق های روشنی در مقابل تو میبینم!
من خودم هیچ وقت از این فکرا نکردم ولی ایشالا از این به بعد از این فکرا بکنم.
یعنی یکی از بهترین چرت و پرتایی بود که خوندم تا حالا اصن!
نابود شدم ینی اون قسمت خربزه مشهدی کشت منو ، چه سری چه دمی عجب پایی کلاً و همین حرفا.

پاسخ:

اشک شوق دارم میریزم الان =))) عمودی برم در افق های روشنم محو بشم  :)))))))

خوب شد یو را به تامل و تفکر در این مورد وا داشدم :دی

مرسی ! این کلمه ی "بهترین " منو به خرذوق ترین حالت ممکن رسوند !

تجارت خربزه مشهدی داستانش طولانیه ... بعدا شرح میدم :دی

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
یا شیخ ****** من به تو ایمان آوردم اصن :)
لبخند
labkhaaand.blog.ir
پاسخ:
باشع :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">