هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

همیشه عاقبت خودم شکستم و فدا شدم ...

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ

این دوازدهمین متنی است که دارم مینویسم و پاک میکنم ؛ یعنی درواقع یازده تا قبل این نوشتم و پاک کردم و این دوازدهمی است ؛ حالا البته اینی که مینویسم هم چرت و پرت است اما رضایت بخش است برای خودم ؛ تو خود حدیث مفصل بخوان که آن یازده تا چه بوده اند.

 

امروز و در این ساعت همه ی رفقایم سر تست های زیست شناسی قلم چی هستند و من توی خانه لش کرده ام ؛ چون آزمونش به درد نمیخورد و برنامه ام جدا از کانون بوده و این ها

ولی بیشتر از این ، به علت اینکه من نیاز داشتم استراحت کنم ، طولانی بخوابم ؛ طولانی دراز بکشم و طلوع آفتاب نگاه کنم و به هیچ چیز فکر نکنم ،  نرفتم ؛

 کلا منظورم این است که نماندم توی خانه که خرخوانی کنم ، ماندم که تا ده صبح بخوابم و خواب های چرت و پرت ببینم ؛ خواب بچه های مدرسه وقتی همه شان داشتند درس میخواندند و من خواب بودم ؛ خواب قبولی آن ها وقتی من قبول نشده بودم و خواب بودم 

میبنید ؟

خزعبل حتی توی خواب هم دست از سرم بر نمیدارد

مشاورم طی آخرین صحبت هایش اذعان داشت که  " آدم میتونه یه دختر شیطون و پرانرژی باشه و زیاد هم نخونده باشه ولی با یه روحیه ی خوب بره کنکورشو عالی بده ؛ مورد داشتیم که میگما ؛ حالا تو وظیفت سه تا چیزه ، 1- حفظ روحیه و بهتر کردنش 2-بیشتر درس خوندن و کمتر استراحت کردن 3-وقت و انرژی صرف چیزای حاشیه ای از جمله کی چه قدر خونده و حالا اون قبول میشه من نمیشم و این ها نکردن "

 

که همانطور که ملاحظه کردید من خلاف هر سه تای این ها رو در خواب تجربه کردم . ساعت مطالعه ام ریده شده درونش ؛ امروز مامانم با یک اطمینان خاصی به من گفت که مینویسم امضا میکنم قبول نمیشی ، فقط دو ماه مونده تو هنوز نه ساعت میخوابی ، بقیه دارن میخونن و فلان

من هم نگاهش کردم ، حرف هایش را زد ، بعد بهش گفتم تموم ؟ خب باشه من قبول نمیشم ، حالا میشه بری ؟

و رفت ، و من خوابیدم.

درواقع اولش ساعت هشت پا شدم یک نگاهی به اطراف کردم و به خودم گفتم گور بابای کنکور و پتو را کشیدم روی سرم

بعد ساعت نه پا شدم و گفتم گور بابای دانشگاه و دوباره همان حرکت قبلی

ولی ساعت ده دیگر خیلی لوس میشد اگر میخواستم باز بگویم گور بابای فولان ؛ در نتیجه به زور خودم را بیدار کردم و کشاندم سمت روشویی و سرم را گرفتم زیر آب یخ و تا فیها خالدونم آب یخ رفت ؛ از راه چشم هایم و بینی ام و گوش هایم

یک حس خوبی اصلا.

قبلش هم ساعت هفت و ربع که لش کرده بودم بخوابم ( شیش تا هفت و ربع همینطوری الکی بیدار بودم و توی خانه می چرخیدم ) یک اتفاق خوبی افتاد

توی اتاقم تاریک بود و بیرون از اتاقم که کاملا روبه روی پذیرایی است ، آفتاب داشت طلوع میکرد و کلی نور پاچانده بود توی پذیرایی ؛ بعد من در را با شست پایم نیمه باز نگه داشتم بودم و نیمی از بدنم در تاریکی مطلق و نیمی دیگر در نور و این ها . فاز فلسفی سنگینی بود اصلا ؛

ولی چون متخصص گند زدن در شرایط مناسب هستم  تصمیم گرفتم آهنگ گوش بدهم ، و همینجوری چشم هایم را بستم و زدم روی یکی از آهنگ ها که از قضا حامد همایون بود ؛یک شر و ور غم انگیزی خواند و عن پاچانده شد درون حال و احوالم.

 

دیدید که چگونه گند زدم به حال خودم ؟ حتی همین الان هم دارم گوشش میدهم و فکر میکنم که کاش یک بچه پولدار پایتخت نشین بودم که ... ولش کن ، باز هم آخرش چرت و پرت است.

 

 

شنبه دارم میروم با این پسره که توی این دانشگاهی که میخواهم بخوانم مهندسی خوانده صحبت کنم ؛ و بگوید برای مصاحبه چی بخوانم و سوالات شر و ور دیگر ؛

بعد حالا فکر میکنید محل قرار ما کجاست ؟

کافه ؟

کور خوانده اید

پارک ؟

کور خوانده اید

در یک آموزشگاه ؟

کور خوانده اید 

 

در پایگاه بسیج برادران. 

 

چی فکر کرده اید جدا ؟ فکر کرده اید من مثل شماها دریده شریده ام که با پسر غریبه بروم کافه ؟ ولو بحث کاری باشد ؟ نه .

 

 

این روزها حس های عجیب غریبی را تجربه میکنم ، به علاوه وقت آنالیز کردن این حس ها را ندارم که باعث می شود پر از تضاد باشم ؛ حالم خوب هست ونیست ، تنها هستم و نیستم ، خسته ام و خسته نیستم ، میخواهمت و نمیخواهمت ، برو بمیر و نرو نمیر .

 

 

 

 
۹۶/۰۲/۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰
D:

نظرات  (۱)

۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۲۷ منا مهدیزاده
بیا پیش من بهت بگم چیکارا کنی که کمک کنه به کم شدن ساعت خواب. اگه تلگرام اینا اوکی‌ای همونجا پی‌ام بده بهم اگه نه یه یادآوری تو وبلاگم بکن بیام برات بنویسم همینجا (چون الان نمیتونم بنویسم بعدن ممکنه یادم بره :))))
پاسخ:
واااای منا
وااااااای منا
واااااااااای منا
خیلی دوستت دارم ^_^
آیدی تلگرام و اینا رو ندارم که بهت پی ام بدم ^_^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">