درماندگی.
اینطوری که من میبینم خداوند متعال با الهام مستقیم از عذاب صالح و لوط داره ما رو عذاب میکنه ؛ سیل ، بارون فراوون ، رعد و برقای وحشتناک و صداهاشون ؛
دیشب بود ؛ من که صدای لودر هم نمیتونه بیدارم کنه ساعت سه و نیم صبح از صداهای وحشتناک آسمون و صدای چیک چیک چیک ناودون بیدار شدم ؛ خیلی میترسیدم
از چی ؟
از همین صداها ؛ اینا واقعا هیچی نبودن ولی ترسناک بودن ؛ خیلی ترسناک ؛ من میخواستم یه نفر باشه بغلش کنم
بعدش رفتم نماز خوندم ، و فکر کردم به ستوان یکم بگم که دارم میترسم ، که حواست بهم باشه ، خب؟
بعد گفتم گناه داره ؛ شاید الان خواب باشه ؛ هر چند نمیدونم اونا خواب دارن یا نه ...
خلاصه بیدارش نکردم ؛ با خدا صحبت کردم و مساله رو حل کردم برای خودم ؛ به هر حال آدم یه وقتایی میخواد فقط خودش باشه و خدا ؛ بقیه نباشن.
دیشب عقلمو از دست داده بودم ؛ از شوق
شوق حرفایی که شنیده بودم راجع به دانشگاهم
شوق اینکه جفت دانشکده ی ستوان یکم ه
شوق اینکه چه قدر همون چیزی ه که من میخوام ، و ستوان یکم میخواد و چه قدر خوبه در مجموع.
و این شوق زیادی ، کار دستم داد
رفتم شروع کردم چرت و پرت گفتن ، مزخرفاتی که صبح پا شدم خوندم و وفکر کردم چاره ای جز بلاک کردن فرد مورد نظر ندارم .
زندگی ه دیگه ؛ قرار نیست همیشه خوب باشه ؛ اصلا کلا قرار نیست خوب باشه .
صداهای آسمون الانم وحشتناکه ؛
درس نمیخونم ؛ خیلی وقته درس نمیخونم ؛ و انتظار دارم معجزه وار قبول شم مثلا ؛ آره یهو فرشته ها هبوط کنن رو زمین بعد بگن این سوال میشه این گزینه و اونم میشه اون
پوف
درمانده ام آقا ؛ درمانده.