هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

از مضرات فیلم های سینمایی تخیلی همین بس که وقتی توی تلویزیون فیلم میگذارند که یارو توی یک خانواده عادی است بعد یکهو ننه بابایش از آن سره دنیا و از یک کشور اروپایی پنج ستاره ی درجه یک پیدا می شوند یارو را می برند می گویند ما ننه بابایت هسدیم و یارو توی خوشبختی ملق میزند، نصف بچه های ایرانی فکر میکنند همچین اتفاقی برایشان خواهد افتاد و ننه بابایشان الان یک جای دیگرند.

من و  دوسد عذیذم غزل هم در زمره ی این بچه های ایرانی هسدیم.غزل اذعان دارد ننه بابایش توی پاریس هسدند و کلی هم در فراق دخدرشان عذاب می کشند ولی یک روز آخرش غزل قاچاقی می رود فرانسه چرا که فرانسه رفتن کشکی نیست و اگر کشکی بود الان همه مان رفده بودیم ، بعدش وختی قاچاقی با هزار بدبختی به آنجا رسید مثل این روشنفکر نماها کتاب ژاندارک یا گوته یا ویکتورهوگو را میزند زیر بغل و و بعدش می رود یک روزنامه میخرد که توی کافه های فرانسه بنشیند ماگ به دست و نسکافه خوران روزنامه اش را بخواند.آری غزل دارد فرانسه تمرین میکند و احتمالا تا آن موقع که این داستان من به حقیقت بپیوندد فرانسه را خوب بلد خواهد بود.خلاصه می نشیند توی کافه روزنامه را باز میکند و یک عکس از طفولیت خویش آنجا میبیند که کنارش زده "مــژدگانی ! این طفل صغیر غیرممیز 18 سال اسد که گوم شده ، اگر کسی این طفل صغیر را که اکنون باید جوانی 20 ساله باشد دیده ، دستش را بگیرد بیاورد تحویل دهد و مژدگانی را که معادل 700 ملیون تومان ایران و 7000ملیون ریال افغانستان است تحویل بگیرد" غزل ابتدا باورش نمیشود که انقدر نزد پدرمادرش عذیذ باشد که 700 ملیون تومان شیرین را در ازای دریافت فرزندشان پرداخت میکنند.بعدش غزل هول می شود و می زنگولد به من که پانی اوضاع از این قرار است حال من چع غلطی بکنم ؟ ازآنجایی که پانی حلال مشکلات است و گره ی هرمشکلی توسط دست گره گشای شیخکم پانی(حفظکم الله رحمت الله علیه ) باز می شود پانی نیز آژانس میگیرد برای پروازگاه و کاملا مجاز و غیرقاچاقی میرود فرانسه ( چون پانی از مقامات بزرگ مملکت هسدند  و اینجور رفت و آمدها برای ایشان کاری ندارد)میدانید غزل اگر در آن قسمت داستان هول نمیشد می توانست خودش برود پیش خانواده اش و 700 ملیون را بزند به جیب ، ولی خب قسمت آن 700 ملیون شیرین آن است که نصیب پانی(اینجانب) شود !

خلاصه من میروم آنجا و یکی از این مترجم های زبان روی گوشیم نصب میکنم و باهایش با ننه باباای غزل صوبت میکنم و می گویم که من دخدرتان را پیدا کردم و بعدش مامانش  از خوشی غش میکند و کلفتشان برای مادرش آلوئه ورا می آورد و بابایش گریه میکند و به فرانسوی می گوید : " ژوپه توغیغه ژاغیکه  مغسی گاد اگزیسپه سالپه رو شـُـله زغد "که معادل فارسیش می شود " آه خدای من باورم نمیشود دخدره عزیزمان پس از 18 سال پیدا شد ، مرسی خداوند بزرگ ممنون روح القدس که دخدرمان را پس از 18 سال برگرداندی به ما و ما را ناامید نکردی و آن همه شله زرد پختن ها جواب  داد". اگر به ترجمه شک دارید می توانید بزنید توی گوگل ترانسلیت تا بفهمید فرانسوی من مادرزادی ضعیف است.

خلاصه پانی هم که عاشق شله زرد است با شنیدن کلمه ی شله زغد از خود بیخود می شود و درخواست شله زغد میکند ، کلفتشان شله زغد می آورد و او شله زغد میخورد  و در همان بحبوحه ازشان می پرسد که چه شد غزل از پاریس رسید به دهکرد سیتی ؟ و آن ها می گویند که یک بار برای مسافرت توریستی آمده بودند اصفهان ، یک روز می روند بازار امام همان جا که اسب دارند و ملت با دادن نفری دوسه تومان کالسکه سواری میکنند چیریک چیریک چیریک ( از مسئولین اصفهان هم پورسانت گرفده ام در جهت جذب گردشگر)  بابایش با پیژامه و شلوارک کالسکه ی غزل را  رها می کند تا برود فالوده بخرد و بیاید و مادرش هم که توی بازار امام دنبال سوغاتی میگشته از قضا غزل که کالسکه اش برقی بوده همینطوری برای خودش میرود چونکه بابای غزل یادش رفته که دکمه ی آف کالسکه را خاموش کند ، بعدش بابای غزل می رود توی فالوده فروشی و چون خیلی شلوغ است دیر بر میگردد و تازه آنجا با دوسه تا ایرانی سلفی میگیرد و ننه ی غزل را هم میبیند و باهم میروند همانجا که دخترشان را هشته بودند ، و می بینند که بچه شان نیست... پانی آن لحظه متوجه میشود که شله زغدشان هل ندارد ، عصبانی میشود و میزند زیره شله زغد و می گوید که نمیخورد بعدش ننه بابای غزل عذر خواهی می کنند  و میگویند که توی فرانسه هل وجود ندارد و پانی میگوید نو پقابلم(پرابلم) مادام و موسیو من الان میغم غزل غو میاغم و همان لحظه فکر تجارت هل توی مغزش جرقه میزند ... پانی در ذهنش اسم شرکتش را هم انتخاب میکند ، شرکت زاگرس هل گستر اصفهان-شهرکرد-اهواز hel gostar ESF-SHK-AWZ ZaGroS

بعد غزل را می آورد در خانه شان که چه عرض کنم ، کاخشان ، پیاده می شوند میروند تو ، غزل مامانیش را در بغل میگیرد وپانی میرود برای تسویه حساب با پدر غزل ، پدرش می خواهد دبه در آرد ، من فرانسوی ها را خوب می شناسم ، همه شان دبه در میاورند ، بله پدرش یک دبه شله زغد از زیر میز در می آورد و همراه با آن 700 ملیون شیرین تحویل پانی می دهد.

بعدش هم پانی می رود هفتصد ملیونش را میگذارد  توی بانک ملت نماد خدمت واعتبار سپرده باز میکند ، وقتی سود آمد رویش یک ملیارد شد میدهد یک مازراتی مشکی بخرند که سان روف داشده باشد تا باد به کله اش بخورد ، البته پس از قدری تامل متوجه میشود که می تواند 70 ملیون بدهد نیسان مزدا بخرد و بنشیند پشتش و تجارت خربزه مشهدی راه بیندازد و تازه به کله اش بیشدر باد میخورد و اینطوری می تواند بقیه پول را صرف زاگرس هل گستر کند ودوتا تجارت راه بیندازد و چرخ صنعت کشور را به چرخش در بیاورد.

( میدانید کلا دوست دارم باد به کله ام بخورد.)

این بود داسدان ما :|

پ.ن.1 :  البته من تا حالا صد بار به غزل گفده ام که پهنای باند خانواده اش می تواند فقط تا اصفهان باشد نه بیشدر :/ ولی خب جوانند و هزار آرزو و آرزو بر جوانان عیب نیست.

پ.ن.2 : داسدان خودم را بعدا نقل می نمایم.


D:
۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

بنا به دلایلی دیروز نیامدم اینترنت و خیلی هم به من سخت گذشد.

ماجرا از این قرار است که پریشب یک سری فک وفامیل به صورت گله ای آمدند خانمان  ، یک عالمه هم پسر داشدند و اصلا دخدر در سن من نداشدند و تازه بدترش اینکه سه چهارتا بچه ی مفو و عنو هم داشدند :|

 نرسیده همان دم در پسر گندهه ی فامیل از من پرسید وای فای دارین ؟ خب بیشعوره غارنشین آدم توی راهرو می پرسد وای فای دارین ؟ بگذار پایت برسد به قالی خانمان بعد بگو :| حالم از ریختش بهم میخورد و گاهی وقت ها به خودم میگویم مادرش جلبک میزایید و 20 سال پرورش میداد بیشدر به درد جامعه میخورد تا این یالغور غارنشین که نه تنها اکسیژن تولید نمی کند بلکه اکسیژن مصرف می کند -_- البته خب مادرش نمی تواند جلبک بزاید ولی اگر می توانست خیلی خوب میشد.

و خب میدانید چه شد ؟ خوده این یالغوزه غارنشین و بقیه ی مردها و زن های فامیل پسورد را از من گرفتند و شروع کردند به استفاده از اینترنت مفتی :| یعنی انگار تمام چیزهایی را که میخواسدند نگه داشده بودند که توی خانه ی ما دانلود کنند ، سرعت اینترنت از دایل آپ خدابیامرز هم کمتر شده بود و خب آخرش هم حجم اینترنتمان ساعت 12:30 شب دوشنبه تمام شد :| خیلی آشغالند ، به نظره من زشد اسد که به آن زباله های زبان بسته می گویند آشغال بعد به این کفتارصفتان هم فقط می شود گفت آشغال -_- 

×××

پریروز مجبور شدم اتاقم را یک دستی بکشم چرا ؟ چون آن بچه های مفو و عنو اگر کصافط کاری کنند مادرانشان می آورندشان تو اتاق من و کصافط کاریشان را ماسمالی میکنند :| صد بار گفده ام من قرار است از مقامات بزرگ این کشور بشوم و درسد نیسد که بیایند اتاق من را به گند بکشند :|

در همان بحبوحه ی تمیز کردن اتاقم یک سری هم به اتاق گودزیلایمان زدم ، به طرز جالبی دو تا سوسک مرده پیدا کردم توی اتاقش ، نه اینکه یک نفر آن ها را کشته باشد ها ، نه! انگار که خودشان به مرگ طبیعی مرده باشند ، بعدش به داداشم گفدم که ببین اتمسفر اتاقت چه قدر گ+هی شده که حتی سوسک ها هم تویش میمیرند و اینکه دانشمندان باید بیایند روی تو گودزیلای جلبک مغز آزمایش کنند و اسمت را بگذارند جان سخت 4 ! همیشه برایم سوال است که چجوری توی اتاقش دوام می آورد و حتی شب ها آنجا میخوابد 0_0 

×××

این بچه های مفو و عنو هم عن همه چیز را درآورده اند -_- مثلا سر سفره هر کوفتی و گوشتی که دلشان خواسد و به چشمشان گوگولی می آمد برداشدند ، انگولکش کردند و نصفه نیمه گذاشدند توی بشقابشان :|  مادره مسئولیت پذیر مادری اسد که می نشیند جفت بچه اش و قاشق را تا ته در حلقوم بچه فرو میبرد که بچه غذایش را کامل بخورد و یا اینکه کلا بچه را با برنج و ماست ماسمالی میکنند و توی این گرانی گوشت به ما خسارت نمی زنند ولی فک و فامیل های ما هیچکدام مادران مسئولیت پذیری نیسدند و افتضاح قضیه را درآورده اند :| تا یک هفته هم مجبوریم از غذای پریشب تناول کنیم .

×××

دیروز یک حال بدی هم داشدم که میدانم درسد نیسد توضیح دهم ، یعنی توی وبلاگ نباید بیایم از غم و غصه و اشک این چیزها حرف بزنم چون ملت همه شان افسرده اند و حوصله ی ننه من غریبم بازی های بقیه را ندارند ، و اینکه کلا چیزه درسدی نیست آدم بیاید از ناراحتی هایش و مشکلاتش و گریه هایش بنویسد چون اولا کسی باور نمیکند دوما عده ای لوس بازی تلقی میکنند.

×××

کارنامه ام را هم گرفتم ، کمترین نمره شد فیزیک = 16 :|

با یکی از دوسدان شرط بسته بودم که اگر 15 شدم برایش بستنی بخرم هرچند تا که خواست ، خب حالا که 15 نشدم و شدم 16 ، پس قضیه منتفی است .

میدانم که دبیر نسبتا محترم می توانست بیشتر مساعدت کند فقط چون گند همه چیز را سر کلاسش درآوردم مساعدت نکرد ، یعنی من گندش را درنیاوردما ، فقط هرمبحثی که درس میداد میگفتم خب به چه دردی میخورد ؟ خب حالا که چه ؟ خب حالا ما این ها را بخوانیم و بدانیم کدام گرسنه ای را سیر خواهیم کرد ؟ کدام جنگی را جلوگیری خواهیم کرد ؟ کدام مریضی را درمان خواهیم کرد ؟ و بعدش میگفت فلانی وقتی حالیت نمی شود الکی بهانه نیاور :|

من خیلی هم حالیم می شود فقط مساله اینست که دوسد ندارم مغزم را با چیزهایی که دوسد ندارم پر کنم ، مغزه من که الکی نیسد ، من خودم هم کم الکی نیسدم ، خیلی هم الکی نیسدم ، در حد متعادل الکی هسدم.

×××

آن زبان کذایی که به من گفته بود برو خودت را از طبقه ی دوم پرت کن با این امتحان دادنت هم شدم 19.5 ، بعدش دلم میخواست جدا خودم را از طبقه ی دوم پرت کنم پایین .

کامپیوتر به طرز جالبی گفت 18.5 شدی بعدش بهش گفتم من ؟؟ باو من نیم نمره غلط داشدم چطور ممکنه ؟

خودم هم تعجب کردم ، حالا باز تصحیح میکنم

و بدین ترتیب شدم 19.5 ^_^

×××

پویا توی وبلاگش نوشته " خیلی حال میدهد آدم دری وری بنویسد " ، این جمله اش را دادم حکاکی کنند روی فروهر ، بندازم گردنم :|

یک حالی می دهد اساسی ، یعنی از قدم زدن با نیمه ی گوم شده ی در به درم توی خیابان شانزلیزه ی پاریس زیر باران در حالیکه کیت کت میخوریم هم بیشدر حال می دهد .




D:
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

دیشب بحث بسیار مهمی در رابطه با اینکه بنده شوزده سال از زندگی پربرکتم میگذرد وشوزده سال اسدکه سایه مرغ همای حیات من برسر اهالی منزل گسترده شده اسد  اما هنوز نمی توانم گوشت گوسفند بی استخوان کیلویی 30 هزار تومان را به صورت قیمه و کبابی در آورم و در این راستا به مادرم کمک کنم شکل گرفته بود.

والدین گرامی به من گفدند که دخدران شوزده ساله و بالاتر باید بلد باشند غذا بسازند و خانه داری کنند چرا که قدیم ها و حتی همین الان هم دخدران در سن شوزده سال و بالاتر مزدوج می شوند و می روند سره خانه زندگی شان و تازه عمه هایم هم در سنین شوزده و هیوده بچه دار شده اند و بچه به کمر غذا می پختند و میشسدند و می سابیدند و کنیزی هم سرانشان را می کردند ، ولی من تا جاییکه یاد دارم عمه هایم از این غلط ها نکرده و نمی کنند و کلا غذایشان را از فست فوتی ها میگیرند و ماهی یک بار کلفت می گیرند که خانه شان را تمیز کنند وخودشان نشسده اند سریال ترکیه ای میبینند، و در حقیقت شوهر عمه هایم هسدند که کنیزی آن ها را میکنند :/

به نظر من خیلی کار زشدی اسد که خانواده ام در این مورد به من دروغ می گویند در حالیکه من راستش را میدانم ، بالاخره من قرار است مادر فردای این جامعه بشوم و برای خودم  و ایران کسی بشوم و از مقامات ملی امنیتی سیاسی اقتصادی کشور بشوم و تن عمه هایم را در گور بلرزانم  :/ + زشد تر این اسد که عمه های آنتیکم بشوند الگوی من، صد بار گفده ام من الگوهایم را در زندگی انتخاب کرده ام و اصلا من شوزده سالم اسد و نیازی به این بچه بازی ها ندارم

میخواسدم بگویم که همین الان هم دخدران شوزده ساله بچه دار می شوند و اصلا ربطی به قدیم ندارد و دخدران شوزده ساله همیشه در صحنه حاضر هسدند و به بقای بشریت کومک می کنند.فقط من حوصله ی این کارها را ندارم + من کارهای مهم تری برای انجام دادن دارم.

بعدش هم اینکه من نمیتوانم گوشد را کبابی و قیمه کنم بر میگردد به اینکه هیچ وقت یاد نگرفده ام گوشد را کبابی و قیمه قیمه کنم و هیچ وقت هم یاد نمیگیرم، چرا؟ چون از آن مواردیست که ذهنم در برابر یادگیریش مقاومت میکند، چرا ؟ چون میداند که هیچوقت هیچ جای زندگی به دردش نخواهد خورد.

مثلا اینکه من بعضی مباحث فیزیک را یاد نمیگیرم برمیگردد به اینکه میدانم هیچوقت در زندگی میزان نیروی گرانش بین من و زمین در فاصله 120 کیلومتری از قله دماوند به کارم نمی آید چون اصلا من در 120 کیلومتری دماوند میروم چه غلطی بکنم ؟ من همین الانش روی زمین هیچ غلطی نمیکنم دیگر چه برسد به 120 کیلومتری دماوند که مگس که هیچ ، خر هم پر نمی زند.

و اصلا برفرض هم که یک روز تبعید شوم به مناطق 120 کیلومتری دماوند بعدش حساب کردن نیروی گرانش را میخواهم بزارم کجای دلم ؟ من اصلا توهین به فیزیکی ها نمیکنم ولی خب هرکس به دردش میخورد می رود میخواند توی مغزش فرو میکند و به ما ربطی ندارد.

داشدم میگفدم که گوشت خورد کردن در زندگی به کارم نمی آید، چرا ؟ چون به نظرم درآن نسل و آینده ای که قرار اسد من زندگی کنم گوشدی وجود نخواهد داشد و همه ی گوشد های دنیا تمام میشوند و همه گوسفند های نر وماده ی دنیا –و حتی توله گوسفند ها – هم از بین می روند چرا که گوسفند یک انرژی تجدید ناپذیر اسد، چون ما نمی توانیم گوسفند ها را مجبور کنیم که توله گوسفند بسازند  ولی انسان ها را می توانیم مجبور کنیم که توله انسان بسازند و این مطلقا ربطی به موضوع بحث ندارد و حکما پانوشت است.

بعدش هم من می خواهم وجیترین شوم و هی صب تا شب هویج و کلم و کاهو و سیب زمینی سرخ کرده و کلم بروکلی و ماکارونی با سویا بخورم و حتی اگر نخواهم وجیترین شوم می روم هایپر استار اصفهان گوشت تیکه تیکه شده ی بسته بندی می خرم و می ریزم در خیک خودم و نیمه ی گور به گوری.

 هایپر استارجای خوبی است از شیر گراز تا تخم مرغ نهنگ تویش پیدا می شود والان من تبلیغش را کردم که مثلا از سرتاسر ایران بکوبید بروید هایپر بعدش از مالک هایپر پورسانت بگیرم -_-

شاید هم از عمه هایم الگو برداری کردم و فست فوتی شدم که این احتمالش خیلی کم اسد ولی اگر فست فوتی هم بشوم باز با عمه هایم فرق دارم چون عمه هایم زمانی خانوادگی فست فوتی شدند که همه ی زنان غذا می پختند ولی من زمانی فست فوتی میشوم که همه ی ملت فست فوتی شده اند .

البته هرازگاهی برای نیمه ی گور به گوری نیمرویی املتی سیب زمینی سرخ کرده ای چیزی میپزم چون بالاخره باید دستپخت همسرجانش را بخورد و برود زیره دندانش که شلوارش دوسه تا نشود و بعد مجبور نشود مهریه ی 1377 سکه ای من را بپردازد و تازه اگر شلوارش دو سه تا شود مجبور می شود نفقه ی آن دو سه تا شلوار دیگرش را هم بدهد و اینطوری کلا بدبخت می شود.

 با این اوصاف اصلا دلیلی به یادگیری برخی چیزها نمیبینم ،ولی یک چیزهایی مثلا نیمرو و سیب زمینی سرخ کرده واجب اسد چون آدم یک وقت هایی مجبور می شود یک چیزی بپزد و بریزد توی خیکش ولی فکر کنم آن موقع هم بتواند با ماست و خیار یا نون پنیر و دلستر یا پفک و ماست موسیر سر کند.

 یک سری استثناء هسد که باید حدمن یاد گرفد مثلا ماکارونی و قورمه سبزی را ، اولی برای دل خودمان دومی برای دل در به در نیمه ی گور به گوری -_- چون معمولا نیمه های گور به گوری مذکر قرمه سبزی دوسد دارند و باید با قرمه سبزی دلشان را بدست آورد و آن ها را پایبند به زندگی نمود .

×××

دیگر حوصله ی صحبت کردن ندارم ، تا همین جا را علامت بزنید برای جلسه ی بعد. 

پ.ن.1 : آن نیمه ی گوم شده ی تیتر را با لهجه ی افغانی بخوانید .



 

 


D:
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۲ نظر

 

پیرو پیمان پانتیسیسم که پذیرفتیم (واج آرایی پ)

 

قرار شد که بیشعور نباشیم و تومسائل خصوصی دیگران دخالت نکنیم و فقط تو مسائل خصوصی خودمون دخالت کنیم :/

 

ولی واقعا نمیشه از این مورد گذشت که

 

چرا نیمار که آفریقاییه ( حالا آمریکای جنوبی مثلا، مهم اینه که سیاه وسبزه است) و همسره محترمش که متعلق به آمریکای جنوبی(یا شایدم مرکزی ، در هرصورت اونم سبزه است ) با هم یه کارای خاک برسری کردن و ثمرشون شده این پسر که موهاش سفیده پوستش سفیده چشاشم رنگیه :|

 

شیر برنجیه واس خودش -_-

 

نه واقعا به کدامین برهان باید این بچه دارای چنین شمایلی باشه  ؟ :/ (صد البته به همون دلایلی که در ذهن منحرف شما میگذرد -_-)

قاعدتا باید به ذهن نیمار رسیده باشه که بده از این بچه آزمایش دی ان ای بگیرن ( حق تعالی بیامرزد پدرمادر شخصی را که آزمایش دی ان ای را کشف و اختراع نمود )

و خب اگه گرفدن تنها یک احتمال باقی می ماند و آن هم جهش ژنتیکی تک تک کروموزوم های کذایی آن طفل صغیر غیر ممیز است :|

×××

 

کثافتی عظیم جهان را دربرگرفده است -_- حق تعالی جملگی مارا از این کثافت عظیم به دور دارد ...

پ.ن.1 : همانا در چنین مواقعی مریدان باید جامه ها از تن برکنده خشتک ها بدرند و نعره زنان سر به اتوبان همت بنهند -_-

 

n

D:
۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۶ نظر

من اگه پسر بودم

یه پیرهن چهارخونه میپوشیدم

یقه دیپلمات ، آستینام تا آرنج بالا

ته ریشم میزاشدم ( البته اگه بهم میومد سیبیل قاجاری میزاشدم -_- )

مدل موهامم جنتلمنی ( این مدل زایدالوصفه حدمن باید با شکل نشان داد ) ، سون و اینا بدم میاد آخه :| اینور اونوره کله رو میزنن عین پیف پاف میشه وسط کلشون ... :|

یه ادکلن فیک تلخ (پول ادکلن مارک ندارم ، دروغ چرا...)

از این شلوار کتون درست حسابیا ( نه از اینا که خشتکشون تا زانوی آدمه )

یه کیف پولی از این مشکی باحالا که جذبه دارن ولی در حقیقت سرشار از تهی هسدن ... :|

یه عینک آفتابی  از این دسته خوشگلا ( بازم فیک # )

بعد

یه هندزفری مینداخدم تو گوشم و میرفدم تو خیابون ول میچرخیدم ...

 

ولی چه کنم دیگه پسر نیسدم

و الان در خدمت شمام :|

b

 

 

 

 

 

D:
۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

ای مریدکان

 

رب مکان ، فخر زمان ، شیخ الشیوخ پانی

 

در آستانه ی دریافت کارنامه است .

 

همانا که این آخرین سخنان شیخ با شماست ، چرا که پس از آن به واسطه ی نمرات رنگین و درخشان این عالم فنا و زندان غربت را بدرود گفده و عالم ملکوت و عرش الهی را درود می گویم .

 

همه ی شما مریدان را به چالش دعا برای شیخ پانی دعوت می نمایم .

 

از آنجاییکه طی یک سری حرکات ضربتی چـــُــقــُـلی ( چوقولی ؟ چغلی ؟ چوغولی ؟ حالا هرکوفتی :| ) دبیر محترم فیزیک را به دفتر کرده ایم قطع بر یقین فیزیک دوم دبیرستان را خواهیم افتادن .

 

ازیرا که بعد از مرحله ی دوم المپیاد خر درونمان بسیار چموش شده بود و سره کلاس زبان انگلیسی عنان از کف داده بودیم ، دبیر محترم اینجانب به همراه سه تن از المپیادیات دیگر را از کلاس اخراج و به بیرون پرتاب کرد ، یحتمل این را هم افتاده ایم ! ( اولین تجربه ی اخراج از کلاس...خیلی شیرین بود ولی تهش عجیب تلخ ...)

 

فقط مثقالی نگرانیم نکند ابوی بزرگوارمان - که قلبش با باطری کار میکند - دچار تغیرات شدید و پریشان حالی عمیق شده و سلول های تحتانی باطری قلبش در انجام کار قصور کنند :/

 

گاهی وقت ها فکر میکنم درست نیست که آدم همه درس هایش را با نمره ی 19 و 20 پاس کند :|

 

خیلی بی مزه و کپک نما و لوس است :|

 

پس فردا میخواهی به نوه هایت بگویی چه ؟ بگویی همه ی درس هایم را 20 میگرفتم ؟ مادر/ پدربزرگ هم انقدر هویج ؟ -_-

 

فی الجمله

 

حسن ختام این بحث باشد این آهنگ که حال در گوشمان می زمزمد :

 

انگار بی دلیل ، انگار خود به خود / تا عاشقت شدم ، لحنت غریبه شد !

گرمای عشق رفت از جمله سازیات /  یه دفعه خوب شد دیوونه بازیات !

 

kopii

 

D:
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۱ نظر