هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

فشار زده به مخم ، جدیدا توهم در سطح اعلی می‌زنم که بیا و ببین 

کارای جدیدی هم در راستای شادکردن خودم انجام میدم 

از جمله اینکه وقتی میخوام شیمی دوم دبیرستان بخونم تصمیم میگیرم همه ی ک ها رو خ بخونم و اینجوری با هر بار رسیدن به کلمه ی کربن و خوندنش به صورت خربن هار هار میخندم :||||

خربن دی اخسید و خلسیم خربنات -_-

 

 

 

D:
۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

چیزی که جدیدا بهش رو آوردم درس خوندن با کرنومتره ؛ خیلی کار جالبیه از این جهت که آخر شب ساعت "خالص" درس خوندنت رو نشون میده و خب تو میفهمی که ریدی :|

روزای عادی با حساب دو دوتا چهار تا و شیش تا نه خوندم سه ساعت به اضافه ی پنج ساعت بعد از ظهرم و به اضافه ی چهارساعت شبم عه پس شد دوازده ساعت تایم درس خوندنم رو حساب میکردم 

آما !

یک هفته است که کرنومتر داره نشون میده روزایی که من خودمو خفه میکنم ، دقیقا همین لفظ خفه ، تنها یازده ساعت میشه ! درصورتیکه همین روزا رو اگه بدون کرنومتر بشمرم میشه چهارده پونزده ساعت :|||

روال کارم اینه که هرموقع میرم تو فکر یا بلند میشم چند قدمی راه میرم یا هر غلط دیگه ای میکنم کرنومتر رو قطع میکنم ؛ بنابراین میتونم با اطمینان بگم که حداقل اون هشت نه ساعتی که آخر شب نشونم میده هشت نه ساعت خالصی هست که میتونم بهش تکیه کنم .

 

 

انقدر که توی این هفته ماجراها داشتیم با دوست پسرهای بچه های کتابخونه ، من کاملا میتونم تا آخر سال پست با عنوان " ماجراهای من و دوست پسرای دوستام " بزارم :|

 

 

 

 

من واقعا تنها شدم ، تنهایی ای که تا به حال ازش حرف میزدم تنهایی واقعی نبود شاید ، اما چیزی که راجع بهش مطمئنم اینه که الان ، دقیقا الان ، تنهاییه واقعیه ؛ وقتی هر جوری فکر میکنم هیچکس رو ندارم که براش خاله زنک بازی در بیارم ، مسخره بازی دربیارم و پا به پام مسخره بازی در بیاره ، بخندم و پا به پام بخنده ، زنگ بزنم پشت تلفن داد بزنم و داد بزنه ، زنگ بزنم غر بزنم و نگه به من چه ، زنگ بزنم و گریه کنم و سکوت کنه ، اس ام اس بدم استرس دارم وبگه هیچکس بهتر از تو از پسش بر نمیاد  

همه ی آدمایی که اینا رو میگفتن رو ندارم ، حتی یه دونشون رو هم ندارم ؛ حتی فاصله رو ، لعنت به کنکور و فاصله ای که بین من و فاصله انداخت ، که حالا همدیگه رو تو کتابخونه ببینیم و فقط از دور دست تکون بدیم بهم ، که وقتی بغلش میکنم بغلم نکنه ، که نهایت دیدارمون بشه دو سه دیقه دم در کتابخونه .

 

ندارمتون ؛ عزیزای از دست رفته ندارمتون.

، و فقط یه فری دارم که چند شب یه بار بهش بگم سختمه ، بگم دارم میترکم ، بگم هر چی تحمل کرده بودم کنار این شبایی که دارم میگذرونم هم به کنار ، بگم الان اینجا واقعا سخت ه واسم ، واقعا واقعا انقدر که "سخت " کمه واسه توصیفش 

و بهم بگه میگذره ، بگه سختیش مال همین روزاس

و من خوشحال باشم که آخرین نفر رو نگه داشتم ، اندازه ی دوسه تا جمله حداقل . 

 

 

 

همیشه اخرش خوبه ؛ اگه خوب نیست پس یعنی آخرش نیست.

D:
۲۴ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

آقا یه چیز بگم دور همی لذت ببریم 

 

دیروز مامانم رفته بود مرکز بهداشت ، بعد یهو یکی ازخانوما که پای ثابت روضه هاست رو اونجا دید و حال و احوال و فلان

بعد خانوم ه به مامانم گفت که واسه پسرم دنبال زن میگردم ، پسرم گفته سفید باشه و قد بلند ( داداش بازار برده فروشاس مگه؟ ) ، بعد به مامانم گفت شما دختر نداری که مثل خودت باشه اخلاقش ؟ قدشم بلند باشه سفید باشه ؟

پسره کرج تشریف داره و سالن ورزشی داره ( فکر کنم تو کار فیتنس و ایناست ) یه شغل دیگه ای هم گفت که نفهمیدم چیه ، گفت فضا سبز گرفته از شهرداری که نمیدونم چیکار کنه باهاش

الحمدالله مامانم بهش گفته نه من دخترم کوچیکه بچه مدرسه ایه -__-

 

D:
۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

D:
۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر