هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

 من دستم سوخته و ماهی هابی که باید سرخ میکردم سوختن و کف ماهیتابه ی مامانم که تازه خریده بود به گ×ه کشیده شده 

چون مامانم باید می‌رفت داداشمو از مدرسه میاورد و من باید ماهی درست میکردم 

ولی خو من حوصله ندارم وایسم بالا سر یه مشت ماهی بی پدر که پخته بشن ؛ اونا ماهی ان ، سیب زمینی سرخ کرده نیستن که من براشون وقت بذارم .


امتحانمم نخوندم

کنکورمم نخوندم

قبول هم میشم ؛ میفهمید ؟ میشم.


D:
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

ناراحتم

دارم گریه میکنم

ناراحتم

دارم گریه میکنم

ناراحتم

دارم گریه می 

ناراحت

دارم گریه

نارا

دارم 

نا

...

 

؛( 

تو‌بگو ؛ هیچوقت انقدر قلبم سنگین بوده ؟

نه.

 

 

 

D:
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اینطوری که من میبینم خداوند متعال با الهام مستقیم از عذاب صالح و لوط داره ما رو عذاب میکنه ؛ سیل ، بارون فراوون ، رعد و برقای وحشتناک و صداهاشون ؛ 

دیشب بود ؛ من که صدای لودر هم نمیتونه بیدارم کنه ساعت سه و نیم صبح از صداهای وحشتناک آسمون و صدای چیک چیک چیک ناودون بیدار شدم  ؛ خیلی میترسیدم

از چی ؟

از همین صداها ؛ اینا واقعا هیچی نبودن ولی ترسناک بودن ؛ خیلی ترسناک ؛ من میخواستم یه نفر باشه بغلش کنم

بعدش رفتم نماز خوندم ، و فکر کردم به ستوان یکم بگم که دارم میترسم ، که حواست بهم باشه ، خب؟ 

بعد گفتم گناه داره ؛ شاید الان خواب باشه ؛ هر چند نمیدونم اونا خواب دارن یا نه ...

خلاصه بیدارش نکردم ؛ با خدا صحبت کردم و مساله رو حل کردم برای خودم ؛ به هر حال آدم یه وقتایی میخواد فقط خودش باشه و خدا ؛ بقیه نباشن.

 

 

زندگی ه دیگه ؛ قرار نیست همیشه خوب باشه ؛ اصلا کلا قرار نیست خوب باشه .

 

 

صداهای آسمون الانم وحشتناکه ؛ 

درس نمیخونم ؛ خیلی وقته درس نمیخونم ؛ و انتظار دارم معجزه وار قبول شم مثلا ؛ آره یهو فرشته ها هبوط کنن رو زمین بعد بگن این سوال میشه این گزینه و اونم میشه اون

پوف

درمانده ام آقا ؛ درمانده.

 

D:
۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۱

این دوازدهمین متنی است که دارم مینویسم و پاک میکنم ؛ یعنی درواقع یازده تا قبل این نوشتم و پاک کردم و این دوازدهمی است ؛ حالا البته اینی که مینویسم هم چرت و پرت است اما رضایت بخش است برای خودم ؛ تو خود حدیث مفصل بخوان که آن یازده تا چه بوده اند.

 

امروز و در این ساعت همه ی رفقایم سر تست های زیست شناسی قلم چی هستند و من توی خانه لش کرده ام ؛ چون آزمونش به درد نمیخورد و برنامه ام جدا از کانون بوده و این ها

ولی بیشتر از این ، به علت اینکه من نیاز داشتم استراحت کنم ، طولانی بخوابم ؛ طولانی دراز بکشم و طلوع آفتاب نگاه کنم و به هیچ چیز فکر نکنم ،  نرفتم ؛

 کلا منظورم این است که نماندم توی خانه که خرخوانی کنم ، ماندم که تا ده صبح بخوابم و خواب های چرت و پرت ببینم ؛ خواب بچه های مدرسه وقتی همه شان داشتند درس میخواندند و من خواب بودم ؛ خواب قبولی آن ها وقتی من قبول نشده بودم و خواب بودم 

میبنید ؟

خزعبل حتی توی خواب هم دست از سرم بر نمیدارد

مشاورم طی آخرین صحبت هایش اذعان داشت که  " آدم میتونه یه دختر شیطون و پرانرژی باشه و زیاد هم نخونده باشه ولی با یه روحیه ی خوب بره کنکورشو عالی بده ؛ مورد داشتیم که میگما ؛ حالا تو وظیفت سه تا چیزه ، 1- حفظ روحیه و بهتر کردنش 2-بیشتر درس خوندن و کمتر استراحت کردن 3-وقت و انرژی صرف چیزای حاشیه ای از جمله کی چه قدر خونده و حالا اون قبول میشه من نمیشم و این ها نکردن "

 

که همانطور که ملاحظه کردید من خلاف هر سه تای این ها رو در خواب تجربه کردم . ساعت مطالعه ام ریده شده درونش ؛ امروز مامانم با یک اطمینان خاصی به من گفت که مینویسم امضا میکنم قبول نمیشی ، فقط دو ماه مونده تو هنوز نه ساعت میخوابی ، بقیه دارن میخونن و فلان

من هم نگاهش کردم ، حرف هایش را زد ، بعد بهش گفتم تموم ؟ خب باشه من قبول نمیشم ، حالا میشه بری ؟

و رفت ، و من خوابیدم.

درواقع اولش ساعت هشت پا شدم یک نگاهی به اطراف کردم و به خودم گفتم گور بابای کنکور و پتو را کشیدم روی سرم

بعد ساعت نه پا شدم و گفتم گور بابای دانشگاه و دوباره همان حرکت قبلی

ولی ساعت ده دیگر خیلی لوس میشد اگر میخواستم باز بگویم گور بابای فولان ؛ در نتیجه به زور خودم را بیدار کردم و کشاندم سمت روشویی و سرم را گرفتم زیر آب یخ و تا فیها خالدونم آب یخ رفت ؛ از راه چشم هایم و بینی ام و گوش هایم

یک حس خوبی اصلا.

قبلش هم ساعت هفت و ربع که لش کرده بودم بخوابم ( شیش تا هفت و ربع همینطوری الکی بیدار بودم و توی خانه می چرخیدم ) یک اتفاق خوبی افتاد

توی اتاقم تاریک بود و بیرون از اتاقم که کاملا روبه روی پذیرایی است ، آفتاب داشت طلوع میکرد و کلی نور پاچانده بود توی پذیرایی ؛ بعد من در را با شست پایم نیمه باز نگه داشتم بودم و نیمی از بدنم در تاریکی مطلق و نیمی دیگر در نور و این ها . فاز فلسفی سنگینی بود اصلا ؛

ولی چون متخصص گند زدن در شرایط مناسب هستم  تصمیم گرفتم آهنگ گوش بدهم ، و همینجوری چشم هایم را بستم و زدم روی یکی از آهنگ ها که از قضا حامد همایون بود ؛یک شر و ور غم انگیزی خواند و عن پاچانده شد درون حال و احوالم.

 

دیدید که چگونه گند زدم به حال خودم ؟ حتی همین الان هم دارم گوشش میدهم و فکر میکنم که کاش یک بچه پولدار پایتخت نشین بودم که ... ولش کن ، باز هم آخرش چرت و پرت است.

 

 

شنبه دارم میروم با این پسره که توی این دانشگاهی که میخواهم بخوانم مهندسی خوانده صحبت کنم ؛ و بگوید برای مصاحبه چی بخوانم و سوالات شر و ور دیگر ؛

بعد حالا فکر میکنید محل قرار ما کجاست ؟

کافه ؟

کور خوانده اید

پارک ؟

کور خوانده اید

در یک آموزشگاه ؟

کور خوانده اید 

 

در پایگاه بسیج برادران. 

 

چی فکر کرده اید جدا ؟ فکر کرده اید من مثل شماها دریده شریده ام که با پسر غریبه بروم کافه ؟ ولو بحث کاری باشد ؟ نه .

 

 

این روزها حس های عجیب غریبی را تجربه میکنم ، به علاوه وقت آنالیز کردن این حس ها را ندارم که باعث می شود پر از تضاد باشم ؛ حالم خوب هست ونیست ، تنها هستم و نیستم ، خسته ام و خسته نیستم ، میخواهمت و نمیخواهمت ، برو بمیر و نرو نمیر .

 

 

 

 
D:
۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز مشغول کاری بودم و نتوانستم درس بخوانم ؛ البته دقیقش این است که مشغول گه زدن به زندگی ام بودم و نتوانستم درس بخوانم.

 

ماجرا از آنجایی شروع می شود که من دختر به شدت حساسی هستم ؛ یعنی در واقع عن حساسیت را درآورده ام ؛ کافی ست یکی از روی مریخ بیاید بگوید هوی تو هیچ جا قبول نمیشوی

بعد کل هفت هشت ملیارد جهان جمع شوند سیبیل گرو بگذارند من باز به استناد حرف آن مریخی میگویم هیچ جا قبول نمیشوم

انقدر داغان است شدت حساسیتم 

و خب باید بگویم تحمل من و ازدواج با من یا حتی رل زدن با من هم کار هرکس نیست ؛ من از آن غرغروهایی هستم که باید زرت و زرت نازشان را بکشی و غیرتی بازی دربیاوری سرشان ؛ 

 

و اگر یک روز یک نفر را پیدا کنم که من را "تحمل " نکند و واقعا حالش خوب باشد کنارم ، همان روز سرم را میگذارم روی زمین و اشهدم را میخوانم ، چرا که از خداوند آخرین خواسته ام را هم گرفته ام .

 

آری ؛ الان که سطور بالا را نوشتم همزمان داشتم به یک چیز دیگر فکر میکردم ؛ تا به حال توی زندگی ام نشده بود چند خط چیز بنویسم درحالیکه همان لحظه دارم به یک موضوع دیگر فکر میکنم و این در نوع خودش حیرت انگیز است و آی ام سوپرگرل و این ها.

 

خب حالا چه میخواستم بگویم ؟

آری ؛ من روحیه ی کنکوری عالی ای داشتم آما پکید

امروز عصر بعد از جلسه ی قلم چی پکید

پکاندندش.

چون که دم در قلم چی چند تا از پشت کنکوری هایمان بودند و جوری نگاهم کردند که انگار ارث پدرشان را خورده ام و حتی وقتی بهشان گفتم سلام جوری سلامم را دادند که انگار ارث پدربزرگشان را هم خورده ام ؛ انقدر وحشیانه.

و هیچکس نبود که در آن لحظه به من بگوید آه ای دختره ی بیچاره ی گوگولی ِ تنهای حساس ؛ خودتو نباز .

و من خودم را باختم

و نگاه تحقیر آمیز آنان کافی بود که من بیایم و بگریم که من هیچ پخی نمیشوم و تهش موتاد میشوم و توی جوب های آب پیدایم میکنند درحالیکه از ابتلا به بیماری ایدز مرده ام و جسدم را قارچ هایی از گروه دئوترومیست ها تجزیه کرده اند ؛ و همچنین باکتری های غیرگوگردی ارغوانی.

میفهمید ؟

فقط نگاهم کردند و مثل گراز بی زبان جواب سلامم را دادند و من الان اینجوری مریض احوال افتاده ام کنج خانه حرص میخورم.از بس خر هستم. دست بردار دیگر . ایش .

 

بعد از حرص خوردن هم یکهو زدم توی خط گه خوردن ؛ چجوری ؟ اینجوری که باز با یک نفر تلفنی صحبت کردم و خزعبل گفتم

میدانید

من یک اخلاق خیلی زشتی دارم ؛ خاله زنک هستم ؛ خاله زنک ِ همیشه تلفن به دست ؛ خاله زنک همیشه تلفن به دست خزعبل گو

خیلی بد است ؛ خیلی ؛ خیلی

 

 

 

من متنفر میشوم از خودم وقتی این کارها را میکنم ؛ متنفر

الان باید یک برنامه بریزم روحیه ام را ریکاوری کنم ؛ برنامه بریزم ساعت خوابم را اوکی کنم ؛ برنامه بریزم درس های نخوانده ام را بخوانم ؛ برنامه بریزم به امتحاناتم برسم ؛ برنامه بریزم برای مصاحبه ی فلان دانشگاه بخوانم ؛ 

به یک عدد برنامه ریز خوشگل خوش اخلاق نیازمندیم 

بدون حقوق و بیمه ، فی سبیل الله.

D:
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر
تپیدن
سوختن
درخاک و خون غلطیدن و مردن

بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد…
D:
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

من سرم گرم گناه است...


سرم داد بزن ! 

D:
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰

دیشب به جرات از بهترین شب های زندگیم بود ؛ علی رغم تصور ذهنی م هنوز فراموش نکرده بودم و هنوز سیاه نشده بود همه چیز .

زنگ زدم زهرا 

- زهرا کجایی ؟

+تو مترو

- کجا میخوای بری ؟

+بهشت

- بهشت ؟

+ بهشت زهرا

- آهان ؛ کجای بهشت زهرا ؟

+ پیش محسن 

- محسن ؟ محسن کیه ؟

+ آره ؛ محسن ِ ما دیگه  ، محسن قطاسلو .

-...



تمام اون دو ساعت نشسته بودم رو زمین زل زده بودم به دیوار ، و به حرفای آزار دهنده ای که شنیده بودم فکر میکردم ؛ رو قلبم سنگینی میکردن ، احساس میکردم یه لایه ی ضخیم از حال ِ بد روش رو گرفته و هیچ کاریش نمیتونم بکنم ، حتی گریه ام هم نمیومد .

همینجوری رفتم سمت کتابخونه ی بابام ؛ همینجوری یه کتابی اون گوشه ها دیدم ، همینجوری برش داشتم

"اصول تهذیب و تزکیه ی نفس"

داشتم ورق میزدم نگاش میکردم ؛ زهرا دوباره زنگ زد 

+ چیکار میکنی ؟

- بغض.

+ چرا ؟ 

- رو به راه نیستم  ؛ و تو تنها آدمی هستی که الان میتونم بهش بگم رو به راه نیستم و بفهمه ( در ادامه شروع کردم به تعریف کردن هر آنچه شنیده بودم و داشت درونمو متلاشی میکرد )

+ پیش محسن که بودم خیلی سفارشتو کردم ، محاله حالا که انقدر گفتم بهش هواتو نداشته باشه ؛ فقط ببین محسن خیلی مرامی کار میکنه ها ؛ باید مرام بذاری یه کاری بکنی یه عهدی چیزی ، بعد کمکت میکنه  ، سال دیگه هم سی و یک فروردین میایم با هم ازش تشکر میکنی .

- نمیدونم زهرا ؛اگه بیام که سنگ تموم میذارم واسش  ... میشه هر موقع بازم رفتی پیشش زنگ بزنی حرف بزنم باهاش ؟

+ آره حتما ؛ 


...

...

...

...

...

...

...

همینجوری داشتم میگشتم دعای کمیل رو تو مفاتیح پیدا کنم ، یهو صفحه ی مناجات التائبین باز شد ؛ به فال نیک گرفتم .

از دیشب سه بار قرآن باز کردم و هر سه بار یه چیز اومد ؛ یه چیزی که مفهوم دقیقش رو نمیفهمیدم ، , و اینکه اعصابم خورد بود ؛ چرا همش همین صفحه میاد ؟

.

.

.

.


 از آزمون برمیگردین

به محسن فکر میکنین ؛ چرا اصلا "محسن " ؟ 

فکر میکنین به اتفاق بدی که براتون افتاد ؛ به مزاحمتایی که دست از سرتون برنمیدارن و ترسشون وجودتون رو گرفته ، به بی کسی و تنهایی ، به اینکه کسی نیست کمکتون کنه ، به انتهای هفتاد و پنج روزی که نمیدونین چی میشه...

...


میرین سراغ اصول تزکیه ی نفس

به طور اتفاقی تفسیر همون آیه هایی که سه بار اومدن واستون رو میبینین

میخندین

میفهمین خدا داره میبینه

خدا داشته میدیده

خدا همیشه میبینه .




لینک : مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا


D:
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰