هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

به خانه بازگشتیم 

چه بازگشتنی هم .
 
 
شنیدم و چیزی نگفتم ؛ سر تکون دادم و گفتم باشه و بله ؛ چون آدم نمیتونه با کسایی که جهان بینیشون کلا فرق داره بحث کنه
بیشتر از اون با آدمایی که آدم رو احمق میبینن
بیشتر از اون با آدمایی که حس میکنن از بقیه آدم ترن
خو باشه ، بزار حس کنن ، به جهنم .
 
راهکاری بهتر از این هم هست آیا ؟ 
بهتر از مردن یعنی
 
اوه بله ؛ البته که هست ؛ زنده موندن و به هر قیمتی ادامه دادن و دیدن اینکه خدا حقشونو گذاشته کف دستشون
و اینکه اونا ببینن تو از چی حرف میزدی
تو چی میخواستی 
و اونا چه قدر واسه درک حرف تو کوچیک بودن .
 
 
یه گمشده ای داشتم که پیداش کردم و فقط امیدوارم دوباره گمش نکنم ؛ 
یعنی انقدر که دوسش دارم اینو ... 
جان دادنم به پای تو احلی من العسل...
مصداق همون میمیرم برات و این صحبتا.
 
+ حرف های زیادی داشتم؛ خیلی ؛ فقط نمیدونم چرا یهو خفه شدم...
کاش حال ِ خوبی پیدا میکردم ؛ حداقل با حال خوب کنکور میدادم
یه دختر خنگ و احمق که هیچی حالیش نیست ولی حاالش خوبه .
 
 
 
.
.
.
اللهم ارنی الطلعه الرشیده
دیگه جونم به لب رسیده ...
همه دنیا ازم بریده
تو اما نه !
 
 
 
D:
۳۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۳ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱ نظر

آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار 

از گلوی من دستاتو بردار 

دستاتو بردار از گلوی من...

از گلوی من دستاتو بردار !

دستاتو بردار دیگه دارم خفه میشم ؛  از تصور خودم ، پانته آیی که تا آخرین نفسش موند و جنگید و وسط جنگ فهمید دیگه فایده ای نداره پس همه چیز رو رها کرد و باخت و تیکه تیکه شد ، به اندازه ی کافی این روزها رنج میکشم .

 

 

 

D:
۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از همین الان اعلام میکنم که میخواهم با یکی از بی ادب ترین ورژن های خودم پست بگذارم ؛ 

و به چپ و راستم هم نیست که چه فکری راجع به من میکنید ؛ 

همین الان که آمدم از آن پست های بلند بالایم بنویسم با مامانم دعوایم شد ؛ کلا چند وقت است زیاد دعوایمان میشود و چند وقت است زیاد نفرینم میکند 

آری ؛ گفت که تو به خاطر اینکه همه اش پای اینترنتی اینجوری مریض و بدبخت شدی و قرار است بمیری

مرسی مادر

پس الان بیش از نیمی از جوانان وطنم باید مریض باشند ؛ یا شاید هم شانس من تخ×می بوده و من فقط بینشان اینطوری شدم 

 

پریروز رفتم دکتر ؛ هم به خاطر سرماخوردگی هم به خاطر یک چیز دیگر

بعد یک چیزی بهم گفت آن دکتره که گرخیدم

و گریه ام گرفت

و غمزده شدم برای مدت کمی.

بعدش دیروزش رفتم پیشش و گفت که باید گم شوی بروی رادیولوژی سونوگرافی و تازه آزمایش هم باید بدهی چون که زیادی مشکوکی ؛

و مامان بابایم گفتند که تو بادمجان بم هستی ؛ فلذا سرماخوردگیت که خوب شود و  کنکورت را که بدهی و مسافرت هایمان را که برویم و انتخاب رشته ات را که بکنی بعدش اگر آزمایشگاه و رادیولوژی سونوگرافی خلوت پیدا کردیم می بریمت .

 

یعنی میخواهم بگویم این که من جهان به تخ×مم است ارثی ست ؛ 

البته از بین تمام چیزهای جهان ، فقط من هستم که به چپ و راست خانواده ام هستم 

و گرنه بقیه ی چیز ها از جمله برادر عنوی مفویم برایشان بسیار مهم هستند

 

صبح هم از خواب بیدار شدم ؛ داشتم میرفتم پایین که دوباره مثل عید ، که یک شب تا 3 صبح بیدار ماندم و گریه کردم و صبحش زارتی افتادم از پله ها ، افتادم از پله ها.

ولی خب با شدت کمتر 

.

.

.

درد کشیدم ؛ برای اولین بار توی زندگی ام خیلی زیاد و پشت سر هم و مسلسل وارانه درد کشیدم

تا این یکی را می آمدم هضم کنم یکی دیگر سرم می آمد 

درد کشیدم

.

.

.

.

 

 

 

سرم گیج می رود

سرم سنگین است

حتی مامانم که حرف میزند التماس میکنم که حرف نزند

حالت تهوع دارم و میخواهم انگشت کنم در حلقم یا بروم عق بزنم و بیاورم بالا 

سرم گیج میرود 

جهان دور و برم تکان تکان میخورند و من هی حس میکنم که الان می افتم

 

 

خیلی بدبختم از هر طرف که به قضیه نگاه میکنم ؛ ولی خب چندان ناراحت نیستم ؛ چرا که آدم های بدبخت مثل من و شما خیلی زیادند ؛ خیلی ؛ به اندازه ی موهای سر من و شما و همه ی خوانندگان عزیز.

 

آری ؛ حالت تهوع و سرگیجه و سنگینی پلک هایم دارد من را میکشد.

کاش یکی را داشتم ؛ کاش یکی را داشتم و بغل میکردم و هیچی نمیگفتم و هیچی نمیگفت و چشم هایم را میبستم و بغلش میکردم ؛

بعدش شاید خوب میشدم ؛

البته این هم در حد فرضیه است .

 

نمیخواهم راجع به کنکور حرفی بزنم یا چیزی بگویم ؛ حوصله اش را ندارم .

ولی خب مثل همیشه امشب که شب قدر است و اهمیتش بیشتر است و این حرف ها ، ویژه تر یاد من و کنکور ِ من و حال ِ من باشید ؛ 

من جدا راه نجاتم را در دعا کردن واینکه خدا هوایم را داشته باشد میبینم و به این جهت است که هی زرت و زرت ذکر میکنم که دعا کنید برایم .

 

سرم گیج می رود

سرم گیج می رود

سرم گیج می رود.. !

D:
۲۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

من اگر پسر بودم 

یا می‌رفتم سپاه

یا ارتش

یا وزارت اطلاعات .

 

گه می‌خوردم واسه پزشکی بخونم ؛ والاع .

 

D:
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

+ فال حافظ گرفتم ، گفت قدمی درکش و سرخوش به تماشا بخرام / تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

- فال اخه ؟  بعدش هم میگه ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست / که به کام دل ما آن بشد و این آمد ! 

 

نصر من الله و فتح قریب...‌((: 

 

 

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای

که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد

ناله فریادرس عاشق مسکین آمد

 

  ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست

که به کام دل ما آن بشد و این آمد

 

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل

عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد 

D:
۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

نکبت

مکافات

زجر

درد

گریه

سر و صدا

فحش

گریه

معضل

بحران

گریه

تف تو ذاتت

گریه

گریه

برو بمیر

برو به جهنم

گریه

حالم بهم می خوره از خودم 

پستی

رذالت

گریه 

گناه

خشم

غضب

گریه

عذاب

رنج

نخواستن هیچ چیز خوبی

قهر

گریه

درد

مکافات

نکبت.

 

 

 

 

 

D:
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

سکانس اول ؛ من یک اولریش بک هستم = 

 دوست داشتن مقوله ی عجیب و پیچیده ای ه ؛ هر کسی اونو یه جور معنی می‌کنه .

حالا از دوست داشتن پیچیده تر ، فاز پسرای هژده نوزده ساله است.

حالا من نه تنها خودم زیاد پسر هژده نوزده ساله دیدم ، به تعداد موهای سرم دوستام دوست پسر تو این سن داشتن و ماجراهای اون و دوست پسرش رو شنیدم ؛

حتی میتونم یه تز اجتماعی در این مورد هم بنویسم و روانه ی بازار کنم

ولی خب نه نمی‌کنم

چون کلاس کارم میاد پایین ؛ موضوعات مهم تری از جمله نقش برجام و مذاکرات پنج به علاوه  ی یک در رابطه ی رییس جمهور فرانسه و همسرش و تاثیر مستقیم ان بر فروش پشم بز در شیکاگو

همون‌طور که میبینید

 من کم شخصیتی نیستم و بیزنس های مهم تری نسبت به نوشتن راجع به این موضوع و حتی نوشتن برای شما کله گردالی ها دارم اما خب احساسات انسان دوستانه ام مانع از این میشه که ننویسم براتون ؛ 

 

 

 

٪٪٪

سکانس دوم ؛ من یک کبری در حال پاک کردن سبزی هستم =

 

یکی از دوستام با آخوند ازدواج کرده ، بیا ببین چه قدر راضی ه؛ جدیدا آخوندا خیلی هم اخلاقاشون خوب شده هم قیافه هاشون ، دیگه چه سری ه خدا می‌دونه

یعنی پسره زرت و زرت به مناسبت های مختلف کادو می‌گیره برای دختره 

 ، و به دختر هژده ساله همچین میگه عیال انگار چهل ساله دارن با هم زندگی می‌کنن

خوشبخت باشد گوگولیا .

 

 

٪٪٪

 

 

می‌فرمایه : 

من خاک کف پای سگ کوی غلامی

کاو خاک کف پای سگ کوی تو باشد ! 

 

[ گریه ی حضار ] 

 

یعنی من اگه ماشین زمان اختراع می‌شد بی درنگ می‌رفتم به عصر سعدی ، قرن هفتم یعنی ، و معشوقش می‌شدم 

حالا سوال اینه که اینا همون قدر که من سعدی رو دوست دارم ، اونم من رو دوست خواهد داشت؟

اوه بله بله قطعا سعدی از خداشم باشه تو که هم جمالی هم کمال دیگه چی می‌خواد ؟ [ صدای جمیع حضار ]

 

سر افطار هم دعا کنید واسه من.

 

 

 

 

 

 

D:
۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو میمونی کنار دلم

حتی تو روزای بد شدنم

 

بعضی روزا با تو میرم تا مرز دیوونه شدن

رو در و دیوار قلب شکسته ام رنگای ساده بزن 

تنها پناه من !

مواظبی نلرزه پام

نیفتم از اون بالا

ندیدمت که بد شدم 

من عاشقتم حالا !

هوامو داری 

عاشقونه 

با همه اشکالام

 

 

برای خدای مهربون.

 

 

D:
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

 

 

 من قبلا واسم مهم نبود که کامنت نمیذارید چون مطلقا واسه خودم مینوشتم ولی الان مهمه چون دارم برای خودم و شماها ، آری همین شماها ، یک مشت چاقالو و لاغرمردنی و پیر و جوان و ترشیده و نترشیده و ازدواج کرده و نکرده و پسر و دختر مینویسم ؛ چون میدانم عشقتان این است که هر شب مرورگر خود را باز کرده و بخونید پستای منو حال کنید ؛ انقدر بدبختین یعنی ؛ آخی ؛ دلم سوخت .

 

کامنت بذارید تسلی بدید بهم ؛ سنجشمو گند زدم .

 

خب حالا این هیچی

 

آقا صبح میخواستیم بریم سنجش بدیم و بیایم که دیگه ولمون کنن ، خلاصه شیش پا شدیم نــُـماز خوندیم و اینا ، تف به ریا ، بعدشم خوابیدیم چون که هشت و نیم آزمون بود و من نیاز داشتم که تا شیش و چهل و پنج دقیقه بخوابم که سر جلسه خوابم نبره

یعنی شما ببین چه قدر آزمون ها به کیف و کتاب من هستن که خوابم میبره سرشون ؛ حتی مثقالی استرس ندارم که هورمون مورمون ترشح شه از فرط استرس بیدار بمونم :|||

تا اومدم چش بزارم رو هم ، سرور سروران عالم ، غیور مرد تاریخ ، رب ّ زمان و فخر مکان ، پدر بزرگوارم نطق کردن رو شروع کرد :

آفرین دخترم ، باریکلا ، باریکلا ، هزار ماشالله ، همینطوری هم میخوای قبول بشی

****** (فحشن اینا ) ***** اینجوری هیچی نمیشی تو زندگیت

تو الان خیر سرت آزمون داری

تو رقبات از پنج پا شدن دوش گرفتن سر حال دارن فرمولا رو دوره میکنن برن سر جلسه 

تو هنوز خوابی

بخواب بابا ، بخواب ، والا ، بیدار شی چیکار کنی ؟ بخواب به ریش ما بخند

 

و الباقی صحبت ها که اگه به سن کنکور رسیده باشین قطعا شنیدین و من حوصله ندارم بنویسم براتون و از طرفی هم همه ی صحبت ها نمیگنجه در این شرح 

خلاصه با یه حال نکبت و کثافتی از خواب پاشدم 

 

و

 

و

 

و

 

و

 

خودمو تو آینه دیدم :|

ببینید ، به عنوان یه آدم زخم خورده عرض میکنم ، هیچوقت آینه رو نزنید بغل تختتون که اولین تصویرتون وقتی بیدار میشید خودتون باشید

یعنی فقط تصور کردم که خدا نکنه من ازدواج کنم :|

یا علی :|

من خودمو با اون قیافه و موهام که هر کدوم به یه صراطی مستقیم بودن دیدم و واقعا دیگه نمیخواستم خودمو ؛ میخواستم برم طلاق بدم خودمو ؛ ترک کنم خودمو برم اصلا :|

دیگه تنها حربه ای که به ذهنم میرسه اینه که اگر هم ازدواج کردم و با طرف خیلی رودربایستی داشتم و نمیخواستم این حالاتم رو ببینه ، مجبورم صبح یه ساعت زودتر پاشم موهامو شونه کنم و اینا :|

 

بعدشم قهر کردم با بابام :| چون حس قهر کردنم میومد و دم دست ترین آدم بابام بود که قهر کنم باهاش :| 

آما خو بابای من نازکش خوبی نیست متاسفانه ، و ر×یده شد به خودم بیشتر 

دو تا آبمیوه از این گنده ها و کیک و مــَــویز ( نوعی کشمش است ولی مثل کشمش چرند و بابابزرگی نیست ، مدرن تره ) و گردو  و پسته ( الان بار دوم ه که دارم تو پست هام ذکر میکنم پسته داریم ، دیگه واقعا انتظارم اینه که بفهمید خیلی پولداریم ما ، خیلی ) ریختم تو کیفم و خلاصه کلی کلاس گذاشتیم و عینکامونم شستیم و مسواک زدیم رفتیم که بریم سر سنجش روده مون رو خالی کنیم -_-

 

یه شانس فوق العاده ای داشتم من اصلا

صندلی م لق ( یا تق ؟ ) میزد  ، از نبوغ خودم استفاده کردم و کاغذ برداشتم چند لایه کردم گذاشتم زیرش که دیگه گ×ه نخوره و تق تق نکنه.

آما !

این پایان ماجرا نبود 

شانس من قهوه ای تر از این صحبت ها بود 

صندلی م نزدیک پنجره بود و پنجره هم باز میشد رو به پشت ساختمون که عمدتا مکانی خلوت هست

دو تا گربه اونجا بودن

هاهاها حالا لابد تو دلتون گفتید که من قراره بگم داشتن جفت گیری میکردن و اینا

نه نه نه 

مفسدین فی الارض ، جای دیگه دنبال اینجور مباحث باشید

آره ، دفترچه عمومی رو دادن و داشتم فکر میکردم که من یه موقعی شاخ ادبیات بودم

شاخ دینی بودم

شاخ عربی بودم

شاخ زبان بودم

ولی شاخ های من سر سنجش شکستن کلا 

به هر مکافاتی بود این عمومی ها رو رد کردیم 

و

و

و

اختصاصی ها رو دادن

مفسدین فی الارضی که دنبال اونجور مسائل بودن بیان اینجا

آره با خودتم بلا مرده

دفترچه اختصاصی ها رو دادن و من داشتم به سختی تو ذهنم مشتق حساب میکردم که

جفت گیری گربه ها شروع شد 

 

به قول پازل بند " نگم برات چه کاری کردن اون دوتا باهام ، خلاصه نگم برات "

از 9:30 تا 12:30 صدای جیغ گربه میومد

یعنی دیگه میخواستم سرمو از پنجره ببرم بیرون بگم ولش کن دیگه بسهههههه ما اینجا داریم آزمون میدیم پدر سگ ِ بی ناموس 

ولی خب یه مشکلی وجود داشت

گربه ها زبون آدمیزاد نمیفهمن

 

اختصاصی ها رو هم به غایت گند زدم 

و مقتدرانه پا شدم اومدم خونه 

شب هم اسنک داریم 

فهمیدین ؟

اسنک داریم

یه بار  دیگه میگم

ما امشب اسنک داریم.

 

دوباره میسازمت بدن -_- 

 

D:
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

دارم یه چیزی میخونم

تموم که شد میام صوبت میکنم واستون مستفیض شید .


راجع به چی ؟


قبل سنجش

حین سنجش

بعد سنجش

 


همش درمورد سنجش ه؟ 

ها پــَــ چی  ؟ 


D:
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر