به خانه برمیگردیم .
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ب.ظ
به خانه بازگشتیم
چه بازگشتنی هم .
شنیدم و چیزی نگفتم ؛ سر تکون دادم و گفتم باشه و بله ؛ چون آدم نمیتونه با کسایی که جهان بینیشون کلا فرق داره بحث کنه
بیشتر از اون با آدمایی که آدم رو احمق میبینن
بیشتر از اون با آدمایی که حس میکنن از بقیه آدم ترن
خو باشه ، بزار حس کنن ، به جهنم .
راهکاری بهتر از این هم هست آیا ؟
بهتر از مردن یعنی
اوه بله ؛ البته که هست ؛ زنده موندن و به هر قیمتی ادامه دادن و دیدن اینکه خدا حقشونو گذاشته کف دستشون
و اینکه اونا ببینن تو از چی حرف میزدی
تو چی میخواستی
و اونا چه قدر واسه درک حرف تو کوچیک بودن .
یه گمشده ای داشتم که پیداش کردم و فقط امیدوارم دوباره گمش نکنم ؛
یعنی انقدر که دوسش دارم اینو ...
جان دادنم به پای تو احلی من العسل...
مصداق همون میمیرم برات و این صحبتا.
+ حرف های زیادی داشتم؛ خیلی ؛ فقط نمیدونم چرا یهو خفه شدم...
کاش حال ِ خوبی پیدا میکردم ؛ حداقل با حال خوب کنکور میدادم
یه دختر خنگ و احمق که هیچی حالیش نیست ولی حاالش خوبه .
.
.
.
اللهم ارنی الطلعه الرشیده
دیگه جونم به لب رسیده ...
همه دنیا ازم بریده
تو اما نه !
۹۶/۰۳/۳۱