شاید در جستجوی خانواده ای دیگر ...
از مضرات فیلم های سینمایی تخیلی همین بس که وقتی توی تلویزیون فیلم میگذارند که یارو توی یک خانواده عادی است بعد یکهو ننه بابایش از آن سره دنیا و از یک کشور اروپایی پنج ستاره ی درجه یک پیدا می شوند یارو را می برند می گویند ما ننه بابایت هسدیم و یارو توی خوشبختی ملق میزند، نصف بچه های ایرانی فکر میکنند همچین اتفاقی برایشان خواهد افتاد و ننه بابایشان الان یک جای دیگرند.
من و دوسد عذیذم غزل هم در زمره ی این بچه های ایرانی هسدیم.غزل اذعان دارد ننه بابایش توی پاریس هسدند و کلی هم در فراق دخدرشان عذاب می کشند ولی یک روز آخرش غزل قاچاقی می رود فرانسه چرا که فرانسه رفتن کشکی نیست و اگر کشکی بود الان همه مان رفده بودیم ، بعدش وختی قاچاقی با هزار بدبختی به آنجا رسید مثل این روشنفکر نماها کتاب ژاندارک یا گوته یا ویکتورهوگو را میزند زیر بغل و و بعدش می رود یک روزنامه میخرد که توی کافه های فرانسه بنشیند ماگ به دست و نسکافه خوران روزنامه اش را بخواند.آری غزل دارد فرانسه تمرین میکند و احتمالا تا آن موقع که این داستان من به حقیقت بپیوندد فرانسه را خوب بلد خواهد بود.خلاصه می نشیند توی کافه روزنامه را باز میکند و یک عکس از طفولیت خویش آنجا میبیند که کنارش زده "مــژدگانی ! این طفل صغیر غیرممیز 18 سال اسد که گوم شده ، اگر کسی این طفل صغیر را که اکنون باید جوانی 20 ساله باشد دیده ، دستش را بگیرد بیاورد تحویل دهد و مژدگانی را که معادل 700 ملیون تومان ایران و 7000ملیون ریال افغانستان است تحویل بگیرد" غزل ابتدا باورش نمیشود که انقدر نزد پدرمادرش عذیذ باشد که 700 ملیون تومان شیرین را در ازای دریافت فرزندشان پرداخت میکنند.بعدش غزل هول می شود و می زنگولد به من که پانی اوضاع از این قرار است حال من چع غلطی بکنم ؟ ازآنجایی که پانی حلال مشکلات است و گره ی هرمشکلی توسط دست گره گشای شیخکم پانی(حفظکم الله رحمت الله علیه ) باز می شود پانی نیز آژانس میگیرد برای پروازگاه و کاملا مجاز و غیرقاچاقی میرود فرانسه ( چون پانی از مقامات بزرگ مملکت هسدند و اینجور رفت و آمدها برای ایشان کاری ندارد)میدانید غزل اگر در آن قسمت داستان هول نمیشد می توانست خودش برود پیش خانواده اش و 700 ملیون را بزند به جیب ، ولی خب قسمت آن 700 ملیون شیرین آن است که نصیب پانی(اینجانب) شود !
خلاصه من میروم آنجا و یکی از این مترجم های زبان روی گوشیم نصب میکنم و باهایش با ننه باباای غزل صوبت میکنم و می گویم که من دخدرتان را پیدا کردم و بعدش مامانش از خوشی غش میکند و کلفتشان برای مادرش آلوئه ورا می آورد و بابایش گریه میکند و به فرانسوی می گوید : " ژوپه توغیغه ژاغیکه مغسی گاد اگزیسپه سالپه رو شـُـله زغد "که معادل فارسیش می شود " آه خدای من باورم نمیشود دخدره عزیزمان پس از 18 سال پیدا شد ، مرسی خداوند بزرگ ممنون روح القدس که دخدرمان را پس از 18 سال برگرداندی به ما و ما را ناامید نکردی و آن همه شله زرد پختن ها جواب داد". اگر به ترجمه شک دارید می توانید بزنید توی گوگل ترانسلیت تا بفهمید فرانسوی من مادرزادی ضعیف است.
خلاصه پانی هم که عاشق شله زرد است با شنیدن کلمه ی شله زغد از خود بیخود می شود و درخواست شله زغد میکند ، کلفتشان شله زغد می آورد و او شله زغد میخورد و در همان بحبوحه ازشان می پرسد که چه شد غزل از پاریس رسید به دهکرد سیتی ؟ و آن ها می گویند که یک بار برای مسافرت توریستی آمده بودند اصفهان ، یک روز می روند بازار امام همان جا که اسب دارند و ملت با دادن نفری دوسه تومان کالسکه سواری میکنند چیریک چیریک چیریک ( از مسئولین اصفهان هم پورسانت گرفده ام در جهت جذب گردشگر) بابایش با پیژامه و شلوارک کالسکه ی غزل را رها می کند تا برود فالوده بخرد و بیاید و مادرش هم که توی بازار امام دنبال سوغاتی میگشته از قضا غزل که کالسکه اش برقی بوده همینطوری برای خودش میرود چونکه بابای غزل یادش رفته که دکمه ی آف کالسکه را خاموش کند ، بعدش بابای غزل می رود توی فالوده فروشی و چون خیلی شلوغ است دیر بر میگردد و تازه آنجا با دوسه تا ایرانی سلفی میگیرد و ننه ی غزل را هم میبیند و باهم میروند همانجا که دخترشان را هشته بودند ، و می بینند که بچه شان نیست... پانی آن لحظه متوجه میشود که شله زغدشان هل ندارد ، عصبانی میشود و میزند زیره شله زغد و می گوید که نمیخورد بعدش ننه بابای غزل عذر خواهی می کنند و میگویند که توی فرانسه هل وجود ندارد و پانی میگوید نو پقابلم(پرابلم) مادام و موسیو من الان میغم غزل غو میاغم و همان لحظه فکر تجارت هل توی مغزش جرقه میزند ... پانی در ذهنش اسم شرکتش را هم انتخاب میکند ، شرکت زاگرس هل گستر اصفهان-شهرکرد-اهواز hel gostar ESF-SHK-AWZ ZaGroS
بعد غزل را می آورد در خانه شان که چه عرض کنم ، کاخشان ، پیاده می شوند میروند تو ، غزل مامانیش را در بغل میگیرد وپانی میرود برای تسویه حساب با پدر غزل ، پدرش می خواهد دبه در آرد ، من فرانسوی ها را خوب می شناسم ، همه شان دبه در میاورند ، بله پدرش یک دبه شله زغد از زیر میز در می آورد و همراه با آن 700 ملیون شیرین تحویل پانی می دهد.
بعدش هم پانی می رود هفتصد ملیونش را میگذارد توی بانک ملت نماد خدمت واعتبار سپرده باز میکند ، وقتی سود آمد رویش یک ملیارد شد میدهد یک مازراتی مشکی بخرند که سان روف داشده باشد تا باد به کله اش بخورد ، البته پس از قدری تامل متوجه میشود که می تواند 70 ملیون بدهد نیسان مزدا بخرد و بنشیند پشتش و تجارت خربزه مشهدی راه بیندازد و تازه به کله اش بیشدر باد میخورد و اینطوری می تواند بقیه پول را صرف زاگرس هل گستر کند ودوتا تجارت راه بیندازد و چرخ صنعت کشور را به چرخش در بیاورد.
( میدانید کلا دوست دارم باد به کله ام بخورد.)
این بود داسدان ما :|
پ.ن.1 : البته من تا حالا صد بار به غزل گفده ام که پهنای باند خانواده اش می تواند فقط تا اصفهان باشد نه بیشدر :/ ولی خب جوانند و هزار آرزو و آرزو بر جوانان عیب نیست.
پ.ن.2 : داسدان خودم را بعدا نقل می نمایم.