هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

دیشب به جرات از بهترین شب های زندگیم بود ؛ علی رغم تصور ذهنی م هنوز فراموش نکرده بودم و هنوز سیاه نشده بود همه چیز .

زنگ زدم زهرا 

- زهرا کجایی ؟

+تو مترو

- کجا میخوای بری ؟

+بهشت

- بهشت ؟

+ بهشت زهرا

- آهان ؛ کجای بهشت زهرا ؟

+ پیش محسن 

- محسن ؟ محسن کیه ؟

+ آره ؛ محسن ِ ما دیگه  ، محسن قطاسلو .

-...



تمام اون دو ساعت نشسته بودم رو زمین زل زده بودم به دیوار ، و به حرفای آزار دهنده ای که شنیده بودم فکر میکردم ؛ رو قلبم سنگینی میکردن ، احساس میکردم یه لایه ی ضخیم از حال ِ بد روش رو گرفته و هیچ کاریش نمیتونم بکنم ، حتی گریه ام هم نمیومد .

همینجوری رفتم سمت کتابخونه ی بابام ؛ همینجوری یه کتابی اون گوشه ها دیدم ، همینجوری برش داشتم

"اصول تهذیب و تزکیه ی نفس"

داشتم ورق میزدم نگاش میکردم ؛ زهرا دوباره زنگ زد 

+ چیکار میکنی ؟

- بغض.

+ چرا ؟ 

- رو به راه نیستم  ؛ و تو تنها آدمی هستی که الان میتونم بهش بگم رو به راه نیستم و بفهمه ( در ادامه شروع کردم به تعریف کردن هر آنچه شنیده بودم و داشت درونمو متلاشی میکرد )

+ پیش محسن که بودم خیلی سفارشتو کردم ، محاله حالا که انقدر گفتم بهش هواتو نداشته باشه ؛ فقط ببین محسن خیلی مرامی کار میکنه ها ؛ باید مرام بذاری یه کاری بکنی یه عهدی چیزی ، بعد کمکت میکنه  ، سال دیگه هم سی و یک فروردین میایم با هم ازش تشکر میکنی .

- نمیدونم زهرا ؛اگه بیام که سنگ تموم میذارم واسش  ... میشه هر موقع بازم رفتی پیشش زنگ بزنی حرف بزنم باهاش ؟

+ آره حتما ؛ 


...

...

...

...

...

...

...

همینجوری داشتم میگشتم دعای کمیل رو تو مفاتیح پیدا کنم ، یهو صفحه ی مناجات التائبین باز شد ؛ به فال نیک گرفتم .

از دیشب سه بار قرآن باز کردم و هر سه بار یه چیز اومد ؛ یه چیزی که مفهوم دقیقش رو نمیفهمیدم ، , و اینکه اعصابم خورد بود ؛ چرا همش همین صفحه میاد ؟

.

.

.

.


 از آزمون برمیگردین

به محسن فکر میکنین ؛ چرا اصلا "محسن " ؟ 

فکر میکنین به اتفاق بدی که براتون افتاد ؛ به مزاحمتایی که دست از سرتون برنمیدارن و ترسشون وجودتون رو گرفته ، به بی کسی و تنهایی ، به اینکه کسی نیست کمکتون کنه ، به انتهای هفتاد و پنج روزی که نمیدونین چی میشه...

...


میرین سراغ اصول تزکیه ی نفس

به طور اتفاقی تفسیر همون آیه هایی که سه بار اومدن واستون رو میبینین

میخندین

میفهمین خدا داره میبینه

خدا داشته میدیده

خدا همیشه میبینه .




لینک : مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا


D:
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰

 

فشار زده به مخم ، جدیدا توهم در سطح اعلی می‌زنم که بیا و ببین 

کارای جدیدی هم در راستای شادکردن خودم انجام میدم 

از جمله اینکه وقتی میخوام شیمی دوم دبیرستان بخونم تصمیم میگیرم همه ی ک ها رو خ بخونم و اینجوری با هر بار رسیدن به کلمه ی کربن و خوندنش به صورت خربن هار هار میخندم :||||

خربن دی اخسید و خلسیم خربنات -_-

 

 

 

D:
۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

چیزی که جدیدا بهش رو آوردم درس خوندن با کرنومتره ؛ خیلی کار جالبیه از این جهت که آخر شب ساعت "خالص" درس خوندنت رو نشون میده و خب تو میفهمی که ریدی :|

روزای عادی با حساب دو دوتا چهار تا و شیش تا نه خوندم سه ساعت به اضافه ی پنج ساعت بعد از ظهرم و به اضافه ی چهارساعت شبم عه پس شد دوازده ساعت تایم درس خوندنم رو حساب میکردم 

آما !

یک هفته است که کرنومتر داره نشون میده روزایی که من خودمو خفه میکنم ، دقیقا همین لفظ خفه ، تنها یازده ساعت میشه ! درصورتیکه همین روزا رو اگه بدون کرنومتر بشمرم میشه چهارده پونزده ساعت :|||

روال کارم اینه که هرموقع میرم تو فکر یا بلند میشم چند قدمی راه میرم یا هر غلط دیگه ای میکنم کرنومتر رو قطع میکنم ؛ بنابراین میتونم با اطمینان بگم که حداقل اون هشت نه ساعتی که آخر شب نشونم میده هشت نه ساعت خالصی هست که میتونم بهش تکیه کنم .

 

 

انقدر که توی این هفته ماجراها داشتیم با دوست پسرهای بچه های کتابخونه ، من کاملا میتونم تا آخر سال پست با عنوان " ماجراهای من و دوست پسرای دوستام " بزارم :|

 

 

 

 

من واقعا تنها شدم ، تنهایی ای که تا به حال ازش حرف میزدم تنهایی واقعی نبود شاید ، اما چیزی که راجع بهش مطمئنم اینه که الان ، دقیقا الان ، تنهاییه واقعیه ؛ وقتی هر جوری فکر میکنم هیچکس رو ندارم که براش خاله زنک بازی در بیارم ، مسخره بازی دربیارم و پا به پام مسخره بازی در بیاره ، بخندم و پا به پام بخنده ، زنگ بزنم پشت تلفن داد بزنم و داد بزنه ، زنگ بزنم غر بزنم و نگه به من چه ، زنگ بزنم و گریه کنم و سکوت کنه ، اس ام اس بدم استرس دارم وبگه هیچکس بهتر از تو از پسش بر نمیاد  

همه ی آدمایی که اینا رو میگفتن رو ندارم ، حتی یه دونشون رو هم ندارم ؛ حتی فاصله رو ، لعنت به کنکور و فاصله ای که بین من و فاصله انداخت ، که حالا همدیگه رو تو کتابخونه ببینیم و فقط از دور دست تکون بدیم بهم ، که وقتی بغلش میکنم بغلم نکنه ، که نهایت دیدارمون بشه دو سه دیقه دم در کتابخونه .

 

ندارمتون ؛ عزیزای از دست رفته ندارمتون.

، و فقط یه فری دارم که چند شب یه بار بهش بگم سختمه ، بگم دارم میترکم ، بگم هر چی تحمل کرده بودم کنار این شبایی که دارم میگذرونم هم به کنار ، بگم الان اینجا واقعا سخت ه واسم ، واقعا واقعا انقدر که "سخت " کمه واسه توصیفش 

و بهم بگه میگذره ، بگه سختیش مال همین روزاس

و من خوشحال باشم که آخرین نفر رو نگه داشتم ، اندازه ی دوسه تا جمله حداقل . 

 

 

 

همیشه اخرش خوبه ؛ اگه خوب نیست پس یعنی آخرش نیست.

D:
۲۴ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

آقا یه چیز بگم دور همی لذت ببریم 

 

دیروز مامانم رفته بود مرکز بهداشت ، بعد یهو یکی ازخانوما که پای ثابت روضه هاست رو اونجا دید و حال و احوال و فلان

بعد خانوم ه به مامانم گفت که واسه پسرم دنبال زن میگردم ، پسرم گفته سفید باشه و قد بلند ( داداش بازار برده فروشاس مگه؟ ) ، بعد به مامانم گفت شما دختر نداری که مثل خودت باشه اخلاقش ؟ قدشم بلند باشه سفید باشه ؟

پسره کرج تشریف داره و سالن ورزشی داره ( فکر کنم تو کار فیتنس و ایناست ) یه شغل دیگه ای هم گفت که نفهمیدم چیه ، گفت فضا سبز گرفته از شهرداری که نمیدونم چیکار کنه باهاش

الحمدالله مامانم بهش گفته نه من دخترم کوچیکه بچه مدرسه ایه -__-

 

D:
۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

D:
۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

والا نمیدونم دیگه کسی مونده بین آشنا/دوست/فامیل که این مدت اشکمو در نیاورده باشه یا نه

من دارم از نزدیک ترینام ضربه می خورم  ، واقعا انتظاری از بقیه ندارم. ولی یادم میمونه ، من حافظه ام وقتی بخوام کینه به دل بگیرم خیلی خوب کار می کنه .

تنها خوشحالیم وجود فاصله است ، چون اون پانته آی واقعی رو بیشتر از خودش میشناسه ، چون اون به طرز منحصر به فردی خوب بوده و خوب مونده.



Hardships 

They are not come to stay 

They are come to pass.

And im keep goin

D:
۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب از اونجایی که این وبلاگ عملا به جفنگیات کشیده شد و بنده با بحران شخصیتی رو به رو شدم D: بریم سراغ مبحث ِ عسلی ِ کارنامه و کنکور :|

 

بله ؛ عجیب تر آنکه پارسال تابستون یه مشت از این خواننده های وبلاگ کنکور داده بودن و لنگر مینداختن تو بلاگ ؛ الان معلوم نیست به کدوم صراطی مستقیم شدن -_-

حالا اینا هم به کنار ؛ فردا باید لش همایونی رو برداشته و به سمت مدرسه حرکت کنیم ببینیم چند تا درس رو افتادیم ((: آقا ((:

ناموسنگ دعا کنیدا ((:

به لحظات عرفانی ِ "خدا غلط کردم از این به بعد همه نماز روزه زکاتامو میخونم" نزدیک میشیم ((: -_-

 

داشتم فکر میکردم که حالا این بحث شیرین معدل چه قدر میتونه تو قبولیم تاثیر بزاره :-؟

و بازم داشتم فکر میکردم وقتی بیست روز واسه نهایی ها نخوندم ، واسه کنکور میخوام چطوری بخونم :-؟

و اینکه واتس هپند تو می واقعا ؟ :-؟

به هر حال ، فردا درسی رو افتاده باشم یا پونزده گرفته باشم یا بیست (!) منوال کنکور یکیست 0_0 ( آرایه ی سجع بیداد میکنه آقا )

 

بعد اینکه متوجه شدم که شت ؛ وقتم زیادی داره هدر میره ، یعنی یه جوریه که هم هیچ کاری نمیکنم هم وقتم میره هم یهو شب میشه هم کلا همه کارا میفته واسه فردا

باید یا وارد یه قرنطینه ی درسی بشم یا اینکه وارد یه قرنطینه ی درسی بشم یا اینکه نهایتا وارد یه قرنطینه درسی بشم ( اسمایلی در حال تفکر :/ )

در ادامه ذهن مشوشم به این نتیجه رسید که برم آویزون یکی از این سال بالاییای خوف و خفن بشم ببینم چی میشه :-" منتها یه سه چارتایی میشناسم که واقعا ریسکه کار کردن باهاشون ، مشخص نیست حالا من با برنامه ی این برم جلو نتیجه میده یا نه ولی به هر حال بهتر از هیچی و سرگردانی در این وادی ِ وانفسای واهیِ ! D; این کلمه ها در کنار هم فکر کنم معنی نمیدن  ، ولی خب خوشگلن به هر حال -_- ((=

 

و خب تا زمانیکه این نتایج کوفتی مشخص نشن ونفهمم که الان باید ساکمو جمع کنم مسواک خمیردندون بخرم یه دوتا شاملو و مکتب های ادبی از بالزاک تا بارناس هم بزنم زیر بغل و راهی تهران بشم و به این فکر کنم که اوه گاد ، قراره پنجاه روز از کانون گرم خانواده دور باشم و تجربه ای جدید در زندگی گهر بار خود ثبت نموده و برگ زرینی به افتخارات وجودی خود اضافه کنم یا اینکه نه

با درسایی که تا حالا نخوندمشون و نمیدونم چجوری نمره گرفتم ( چجوری واقعا ؟ :/ ) آشنایی پیدا کنم و اینکه با زندگی کنکوری اخت بشم ، نمیتونم چیز خاصی بخونم یا فعالیت خاصی انجام بدم

+ مسخرس ؛ خیلی زیاد ؛من اصلا نفهمیدم چطوری گذشت اول و دوم و سوم دبیرستان ، هیچ کاری هم نکردیم ، همینجوری هی رفتیم مدرسه هی برگشتیم ، هی رفتیم هی برگشتیم هی رفتیم هی برگشتیم و هی  سعی کردیم با آموزش رقص در کلاس و تنبک زنی با وایت برد در سه دیقه تغییر بدیم روال بیش از اندازه عادی و معمولی ِ دبیرستان رو . ولی میدونی ؟ هیچی هم نشدا ، هر چه قدر هم که گوشه کیک درست کرد آورد هر چه قدر که موبایل بچه ها سر کلاس زنگ خورد و هممون استرس گرفتیم و هر چه قدر مــُـظی "میخوام که همسروم بشی " خوند بازم نشد اونجوری که میخواستم ؛

حالا دیگه آخر خطه به هرحال D:

از صب تا حالا هی تو آینه نگاه میکنم ، میگم یعنی سال دیگه میرم دانشگاه  ؟ ((= آخه با این قیافه و هیکل ؟ ((= درست نیست والا ...

 

+++ خب از اونجایی که ببخشید ولی ع*ن آلبوم محسن چاووشی رو درآوردن و هر ننه قمری که تا دیروز میگفت محسن چاووشی صداش خش داره فلانه بیصاره هم داره دل ِ من رو گوش میده و به قول خودش در قرون و اعصار پسین و پیشین سیر میکنه بنده هنجار شکنی کرده و دارم بر خلاف میل باطنیم صنما جفا رها کن ِ نامجو گوش میدم :/

یعنی صرف ِ اینکه دیگه گند امیر بی گزند رو درآوردین آدم مجبورمیشه نعره های نامجو رو با جان و دل بپذیره
:|

++++ اینکه عفت کلاممو از دست دادم کاملا مربوطه به اینکه فردا کارنامه میدن + گشنگی پدر وجود نحیفمو درآورده منتها چون زخم معده ندارم سرما هم نخوردم آنفولانزا هم نگرفتم سنگ کلیه و مشتقاتش رو هم ندارم واجبه دیگه باید بگیریم D;

 

 

D:
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ

و اگر مرا وارد دوزخ کنى، به اهل آن آگاهى دهم که تو را دوست دارم!


 

[ مناجات شعبانیه ]



امروز میریم واسه برنامه ریزی تولد امام حسن (ع)

ان شالله که از خجالتشون در بیایم (:


+ میدونی ، همینکه نوشته بود عزت و آبرو میاره کافی بود برام...

D:
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بله !

نوشته بود شب بهترین قسمت از روزه ! ( روز به معنای روز ِ روشن نه :| به معنای 24 ساعت )

چون لش میکنی روی تخت و میگی هعی ! هرکاری لازم بود در طول روز کردم الان وقت استراحت و خوابه !

خب مشکل اینه که اصولا روزها هیچ غلطی نمیکنم

و اصولا شبا یادم میفته باید یه غلطی بکنم...!

این  اوج فاجعس.

 

 

 

 

 

D:
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

مرد همدم میخواد

هم نفس میخواد


نه عروسک !



:|


D:
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر