هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه مقدار بهترم . یه مقدار زندگی رو شل گرفتم .معلوم نیس چطور میشه اینده اما هنوز ، فکر میکنم به تو . امید دارم بتونم روزی در کنارت ارامش پیدا کنم ؛ اگه بذارن.

 

D:
۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای کمک به بهبودی بیماری روانیم ، گفته شده که باید از خودم مراقبت کنم و رژیم غذایی درست و پیاده روی روزانه ی مشخص داشته باشم.جالبه. چون دقیقا این مدت به طور سیری ناپذیری غذای مضر میخورم و میخوابم و هیچ فعالیتی ندارم . هیچ تلاشی برای تمیز زندگی کردن در من وجود نداره . هر چند که شروع کردم به مقابله کردن با خودم و اتاق و این ها رو یکمی سر و سامون دادم . رژیم گرفتن برام سخته چون شیرینی و شکلات کمکم میکنند که اروم تر بشم . اما نمیدونم ، شاید رژیمم رو شروع کردم . امیدوارم که بتونم پیاده رویم رو از سر بگیرم و خودم رو نسبتا سالم نگه دارم . هنوز بیماری های جسمیم به طور صد در صد بهبود پیدا نکردند اما سعی میکنم دیگه بهشون فکر نکنم . علت این که راجع به جسمم میگم ، پرش فکری نیست بلکه شروع درد جسمیم حین نوشتن بود که منو یاد دردهام انداخت . تلاش میکنم به هیچ چیز فکر نکنم تا شاید کمی اروم بشم. قصد داشتم کاری برای خودم دست و پا کنم تا سرم گرم شه که فعلا سرمایه ی کافی رو ندارم . نمیدونم چطور باید وقتم رو پر کنم که خیالم سمت این مریضی ها نره . نمیدونم چطور میتونم استرس و عصبانیتم از اطرافیان رو کنترل کنم . نمیدونم چطور بدون تو باید به زندگی ادامه بدم . تو دوری اما فکر میکنی همین حضور دور میتونه منو قوی نگه داره . آه خدای من همین چند وقت پیش با اشک سر نماز ازت تشکر کردم که این ادم رو به من دادی و قبول کردم جای تمام نداشته هام در 22 سال زندگی پر از نفرت و نکبت این ادم رو قبول کنم و ببخشمت . خدایا شوخیت گرفته با زندگی من . چی بگم بهت ؟ کلمات برای بیان احساسات خشم و عصبانیت و گریه و غم و ترس و عشق من به تو کافی نیستند . تو در قلب منی و از رگ گردن نزدیک تر ، اما اگه انقدر نزدیکی پس من چرا انقدر رنجورم ؟ 

اما کاش کمی با خودم مهربان تر باشم . کاش اگر کاری میکنم ، برای خودم باشه . کاش میشد دیگران از زندگی من برن بیرون .کاش میشد بمیرید جدی .چه فایده ای برای زندگی دارید ؟ هیچ . فقط زندگی رو برای ما تلخ تر میکنید . لعنت خدا . برای شما ارزوی یک زندگی طولانی در کثافتی که خلق کردید دارم و برای خودم مقدار متنابهی ارامش.

D:
۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی که سر در وبلاگم نوشتم درمجموع خوشبخت ،خیال میکردم زندگی قراره انقدر خوب پیش بره که همیشه داشته باشمت. متاسفانه زندگی برای من همیشه به غم انگیزترین شکل ممکن بوده . تو هستی ، اما من خودمو لایق تو نمیدونم . واسه همین بدون این که بهت بگم ، دارم ازت میکَنَم. 

روزهایی هست که همش در حال گریه کردنم و تصور این که زندگی با تو چه قدر میتونست منو خوشبخت کنه ولی به خاطر مشکلاتی میدونیم ، من ترجیح میدم خودم غرق این مشکلات باشم و تو رو با خودم نکشم پایین. کندن از تو بسیار مشکله و تنها چیزی که کمکم میکنه ، تصور اینه که تو در جای دیگه و با ادم دیگه میتونی چه قدر خوشبخت باشی عزیز. همینطوره . من ادم تحمل کردن و ادامه دادن نیستم و همینجا تموم شدم . همینجا جونم تموم شده . دیگه کوچک ترین چیزی تو دنیا برام اهمیت نداره وقتی میدونم اینده و زندگیم با تو داره به پایان میرسه . دیگه حتی از مردن هم نمیترسم. یادته بهم میگفتی جون دوست ؟ آره . جان عزیز و نازنین بود اگه میشد کنار تو نگهش دارم . حالا دیگه دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ، درست مثل قبل اومدن تو .

چه قدر همیشه عمر خوشبختیم کوتاهه خدایا . از کی گله کنم ؟ 

از ادم ها متنفرم . خسته م میکنند . تنهایی نسخه ی شفابخش منه . 

 

چه قدر این روزها گریه میکنم و خشم دارم . خشم درونم ، منو میسوزونه . کاش میشد شماها رو هم آتیش بزنم .  

D:
۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زندگی بسیار جالب شده عزیز . هر روز غم میخوریم و نونمون رو تو خون میزنیم . چند وقت پیش برای زهرا گفتم خیال میکنم خدا یه پلاستیک تخمه گذاشته بغل دستش و سریال زندگی منو تماشا میکنه. میزنه جلو ، میبینه نع! باز این بشر زندس ! میگه آخه درسته اسم سریال زندگی تو رو گذاشتم جان سخت 4 ولی بمیر دیگه ، اه . حوصلمو سر بردی ، باید چه بلای دیگه ای سرت بیارم که بفهمی آینده ی درخشانی نیست ؟  درخشان اصلا کلمه ای نیست که برای توصیف حتی لحظه ای از زندگی تو ساخته شده باشه .

آخ خدایا. در سه چهار ماه اخیر ، فقط مبتلا به مریضی بودم. نزدیک بودم کور بشم. از مطب دکتر برگشتم و فقط گریه میکردم که روند کوریم تسریع شه . شبای سحر ماه رمضون ، اشک میریختم و حلالیت میطلبیدم چون نفس بالا نمیومد و از درد نمیتونستم بخوابم و البته باز به دلیل همون نفس بالا نیومدن ، نمیشد لحظه ای اروم باشم . سرفه های وحشتناک ، عفونت منتشر ، سیستم ایمنی ضعیف ، خطر کوری برای همیشه ،  استرس و فشار و ترس و  حالات روانی بسیار بد . همه و همه همه رو تقدیم کرده بودی بهم و هر کی میرسید میگفت خدا خیلی دوسم داشته. والا خدایا من راضی ام دو دیقه از عاشق من بودن دست برداری.. نه . دست برندار. اگه عاشقیت اینطوریه ، اگه بناست اینطوری باشم تا یادت بمونم ، حله . یه موقعی التماست میکردم منو فراموش نکنی . حالا به نظرم زندگی دو روز دنیا اگه امروز تموم نشه فردا تموم میشه ، ولی میخوام تو منو دوست داشته باشی که دوست داشتن تنها چیزیه که هیچوقت تموم نمیشه.

زمان زیادی از این حرفم که میخوام دوسم داشته باشی نگذشته بود که دوست داشتنی ترین ادم زندگیمم گرفتی. البته خودش میگه هستم .خودش هست و مراقبه ولی ترسش منو رها نمیکنه . دوستت دارم اما ترس از دست دادنت از دوست داشتنم بزرگتره . اخ ولی چه قدر قبل این اتفاقات خالصانه دوستت داشتم و هیچ ترسی نبود . دوری ، ترس ، مریضی ، خراب کردن درس و امتحانات ، بی انگیزه بودن . زنگ زدم به روانپزشک .  از اذیت کردن تو خسته ام چون در انتهای تمام کارام خودمو میبینم که چیزی نیستم جز حجمی که تماما عاشق توعه و عذاب وجدان اذیت تو رهاش نمیکنه. زنگ زدم تا ببینم حل میشه یا نه . گفت این مساعل همش مال بچگیه و باید بری یه جایی روانکاوی بشی تا حل بشه . پولشو نداشتم . ما هر دو فقط سخت عاشق و بی پولیم . من با دوری تو میسازم و تو با دوری و مشکلات اعصاب و روان و جسم من. تو میسازی . تو چطور میتونی زندگیت رو بذاری برای ساختن با من ؟ مگه ادمیزاد یک بار زندگی نمیکنه ؟ 

اخ خدایا . 

D:
۰۲ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر