نیمچه کتاب
پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹ ق.ظ
بی مقدمه گفت : " گردو اما میوه ی باوفاییه ، خورد و خاکشیرش میکنی ؛ نابودش میکنی ؛ ولی بازم تنهات نمیذاره.
گفتم : " منو با یه دونه گردو مقایسه میکنی؟ "
دستاشو از تو جیب شلوارش در آورد و گرفت جلو صورتم ، گفت : " ببین دستامو ! هنوز خاطره ی گردوهایی که تابستون چیدم باهامه ؛ ولی تو این همه مدت کجا بودی...؟ "
بعد از ابر / بابک زمانی
۹۴/۱۰/۰۳