من مراحل جنون رو طی کردم بخدا ، دیگه دارم لیسانسشم میگیرم
سیل اتفاقات عجیب و غریب به سمت روانه شدن ، چیزایی که اصلا فرصت نمیکنم هضمشون کنم و فقط تند تند دارم کنار میام باهاشون ؛ و اصلا وقت گریه کردن و خالی شدن هم ندارم حتی.
من واقعا الان میخوام تیریپ بیام ، مثل اون دختره ی مو نارنجی ِ فرفری که اسم کارتونش "شجاع" بود و شجاعانه وایسم جلوشون
و ایستادم تا الان
ولی خب خودم میفهمم درونم چه خبره دیگه ؛ منم ضایع نکنید لطفا ، اینکارجم کنید لطفا (encourage)
آره.
پس فردا سنجش منجش دارم ؛ گرچه که ملت دارن فاز بد و ناامید کننده میدن آما خو هو کـــِـرز داداچ ِمن ؟ هو کرز ؟
میخوام پنبه بذارم توی گوش هام اصلا ؛
دیگه عارضم به خدمتتون که سر یه ماجرایی ، و سر یه از دست دادنی داره شرفم بر باد میره که خب بذار بره ، چیکار کنم دیگه ؟ میتونم پاشم عن بازی دربیارم ؟ اشک و آه راه بندازم ؟ خو که چی ؟سوی چشمام به اندازه ی کافی رفته ، حتی یک متری خودمم بدون عینک نمیتونم ببینم ؛ دیگه چه قدر بیشتر از اینا تاوان بدم خب ؟
خودم کردم که لعنت بر خودم باد ، ولی تجربه شد ، و بد هم نشد خیلی ؛ چرا بد شد خیلی ولی من میخوام به آدریانای درونم که کلا دنبال بهونه میگرده که زار بزنه حالی کنم که گ×ه نخوره و بتمرگه سره جاش و بزاره ژانت درونم که دختر شجاع ِ امیدوار ِ ماجراست کارش رو ادامه بده
نمیتونستم جلوی از دست رفتنش رو بگیرم ، پس گذاشتم بره ، مثل همه ی چیزایی که رفتن ؛
.
×××
ناتانائیل
پسر ِ مامان
بکوش که برچسب اسمت رو دیگران باقی نمونه
بکوش که حقایقت برای خودت باشن و بس
بکوش که قهرمان زندگی خودت باشی گوگولی ِ من
بکوش که کلا اگه ملت دارن میرن که از افسردگی و فاز دپ بمیرن ، تو با امید به یه چیز مجرد ِ غیرمادی خلاف اونا شنا کنی
گفتم شنا ، یادم افتاد به یه شعر.
آره پسرم ؛ هیچوقت هم سمت ادبیات نرو ، باشه ؟
هیچوقت نرو
چون مامانت بدترین ضربه هاشو ازهمین ادبیات خورد ؛ سخت ترین لحظه های زندگیش یه جورایی به ادبیات وصل بودن ، اون اصلا وقت نکرد لذت ببره ؛چون فقط داشت نکبت و مکافات رو تحمل میکرد
خب بخشی از اون ها هم تقصیر مامانت بود ولی واقعا بخشیش دست مامانت نبود
فهمیدی؟ مامانتم تو ذهنت محکوم نکن ناتانائیل ؛ مامانت به اندازه ی کافی تموم سال ها محکوم شده ؛ اون بیشتر از حق خودش کشیده و تحمل کرده ؛ پس تو ، عزیز دل من ، این کار رو نکن دیگه ، باشه ؟
ناتانائیل
تو نامه ای که تو صندوقچه ی زیرتختم گذاشتم ، برات نوشتم که از چند نفر نگذشتم ، که چند نفر انگار میخ فرو کرده بودن تو قلب مادرت ، که چند نفر یه برهه ای از زندگی مادرت رو قهوه ای کردن ؛ برو بکششون ؛ برو به خاطر مادرت با کش از سقف آویزونشون کن ، یا باگیوتین سر از تنشون جدا کن
برو و با این کار انتقام مادرت رو بگیر دلبندم ؛ نگران نباش ، پدربزرگت دوست های وکیل بسیاری داره که میتونن نجاتت بدن
نه نه نه
ناتانائیل نرو
مامانت الان عصبی ه ؛ توجه نکن ؛ وگرنه همه میدونن که من خوش قلبم ؛ و اغلب اوقات مهربون ؛ و دل رحم ؛ و باگذشت
بذار خدا دهنشون رو سرویس کنه فرزندم
تو به تحصیل در رشته ی مورد علاقت بپرداز ؛
و پولدار شو
و پول هات رو در راه خدا صدقه بده
و برای من از خدا آرامش بطلب
ناتانائیل
تو هیچوقت به دنیا نخواهی آمد
چون که من اگر بچه دار هم بشم ، و پسر باشه ، اسمشو نمیذارم ناتانائیل
میذارم محمد جواد
ولی خب تو همیشه تو قلب من میمونی
تو یه آدم نیستی
تو یه حقیقت دوست داشتنی هستی که من توی قلبم ساختمت ، یه چیزی دقیقا از خودم ، نه از اختلاط ژنتیکی خودم و یکی دیگه
ناتانائیل
سعی نکن مخ ژانت درون منم بزنی ؛ تو بچه ای و این عن خوری ها از الان زوده برای تو ؛ و اینکه تو تا مدتی که من بخوام یه پسر بچه ی سه ساله میمونی و بعدش تبدیل میشی به یه پسر بیست ساله و یه موقعی شاید دلم بخواد تصورت کنم که یه پسر بالغ سی و پنج ساله شدی ؛ ولی یادت نره ؛ همیشه برای من " پسر" ی ، و بچه ای.
دوستت دارم ؛