امتحان فیزیک نخوندم ، شاید براتون جالب باشه
سکانس اول ؛ من یک اولریش بک هستم =
دوست داشتن مقوله ی عجیب و پیچیده ای ه ؛ هر کسی اونو یه جور معنی میکنه .
حالا از دوست داشتن پیچیده تر ، فاز پسرای هژده نوزده ساله است.
حالا من نه تنها خودم زیاد پسر هژده نوزده ساله دیدم ، به تعداد موهای سرم دوستام دوست پسر تو این سن داشتن و ماجراهای اون و دوست پسرش رو شنیدم ؛
حتی میتونم یه تز اجتماعی در این مورد هم بنویسم و روانه ی بازار کنم
ولی خب نه نمیکنم
چون کلاس کارم میاد پایین ؛ موضوعات مهم تری از جمله نقش برجام و مذاکرات پنج به علاوه ی یک در رابطه ی رییس جمهور فرانسه و همسرش و تاثیر مستقیم ان بر فروش پشم بز در شیکاگو
همونطور که میبینید
من کم شخصیتی نیستم و بیزنس های مهم تری نسبت به نوشتن راجع به این موضوع و حتی نوشتن برای شما کله گردالی ها دارم اما خب احساسات انسان دوستانه ام مانع از این میشه که ننویسم براتون ؛
٪٪٪
سکانس دوم ؛ من یک کبری در حال پاک کردن سبزی هستم =
یکی از دوستام با آخوند ازدواج کرده ، بیا ببین چه قدر راضی ه؛ جدیدا آخوندا خیلی هم اخلاقاشون خوب شده هم قیافه هاشون ، دیگه چه سری ه خدا میدونه
یعنی پسره زرت و زرت به مناسبت های مختلف کادو میگیره برای دختره
، و به دختر هژده ساله همچین میگه عیال انگار چهل ساله دارن با هم زندگی میکنن
خوشبخت باشد گوگولیا .
٪٪٪
میفرمایه :
من خاک کف پای سگ کوی غلامی
کاو خاک کف پای سگ کوی تو باشد !
[ گریه ی حضار ]
یعنی من اگه ماشین زمان اختراع میشد بی درنگ میرفتم به عصر سعدی ، قرن هفتم یعنی ، و معشوقش میشدم
حالا سوال اینه که اینا همون قدر که من سعدی رو دوست دارم ، اونم من رو دوست خواهد داشت؟
اوه بله بله قطعا سعدی از خداشم باشه تو که هم جمالی هم کمال دیگه چی میخواد ؟ [ صدای جمیع حضار ]
سر افطار هم دعا کنید واسه من.