خدا بزرگه
از همین الان اعلام میکنم که میخواهم با یکی از بی ادب ترین ورژن های خودم پست بگذارم ؛
و به چپ و راستم هم نیست که چه فکری راجع به من میکنید ؛
همین الان که آمدم از آن پست های بلند بالایم بنویسم با مامانم دعوایم شد ؛ کلا چند وقت است زیاد دعوایمان میشود و چند وقت است زیاد نفرینم میکند
آری ؛ گفت که تو به خاطر اینکه همه اش پای اینترنتی اینجوری مریض و بدبخت شدی و قرار است بمیری
مرسی مادر
پس الان بیش از نیمی از جوانان وطنم باید مریض باشند ؛ یا شاید هم شانس من تخ×می بوده و من فقط بینشان اینطوری شدم
پریروز رفتم دکتر ؛ هم به خاطر سرماخوردگی هم به خاطر یک چیز دیگر
بعد یک چیزی بهم گفت آن دکتره که گرخیدم
و گریه ام گرفت
و غمزده شدم برای مدت کمی.
بعدش دیروزش رفتم پیشش و گفت که باید گم شوی بروی رادیولوژی سونوگرافی و تازه آزمایش هم باید بدهی چون که زیادی مشکوکی ؛
و مامان بابایم گفتند که تو بادمجان بم هستی ؛ فلذا سرماخوردگیت که خوب شود و کنکورت را که بدهی و مسافرت هایمان را که برویم و انتخاب رشته ات را که بکنی بعدش اگر آزمایشگاه و رادیولوژی سونوگرافی خلوت پیدا کردیم می بریمت .
یعنی میخواهم بگویم این که من جهان به تخ×مم است ارثی ست ؛
البته از بین تمام چیزهای جهان ، فقط من هستم که به چپ و راست خانواده ام هستم
و گرنه بقیه ی چیز ها از جمله برادر عنوی مفویم برایشان بسیار مهم هستند
صبح هم از خواب بیدار شدم ؛ داشتم میرفتم پایین که دوباره مثل عید ، که یک شب تا 3 صبح بیدار ماندم و گریه کردم و صبحش زارتی افتادم از پله ها ، افتادم از پله ها.
ولی خب با شدت کمتر
.
.
.
درد کشیدم ؛ برای اولین بار توی زندگی ام خیلی زیاد و پشت سر هم و مسلسل وارانه درد کشیدم
تا این یکی را می آمدم هضم کنم یکی دیگر سرم می آمد
درد کشیدم
.
.
.
.
سرم گیج می رود
سرم سنگین است
حتی مامانم که حرف میزند التماس میکنم که حرف نزند
حالت تهوع دارم و میخواهم انگشت کنم در حلقم یا بروم عق بزنم و بیاورم بالا
سرم گیج میرود
جهان دور و برم تکان تکان میخورند و من هی حس میکنم که الان می افتم
خیلی بدبختم از هر طرف که به قضیه نگاه میکنم ؛ ولی خب چندان ناراحت نیستم ؛ چرا که آدم های بدبخت مثل من و شما خیلی زیادند ؛ خیلی ؛ به اندازه ی موهای سر من و شما و همه ی خوانندگان عزیز.
آری ؛ حالت تهوع و سرگیجه و سنگینی پلک هایم دارد من را میکشد.
کاش یکی را داشتم ؛ کاش یکی را داشتم و بغل میکردم و هیچی نمیگفتم و هیچی نمیگفت و چشم هایم را میبستم و بغلش میکردم ؛
بعدش شاید خوب میشدم ؛
البته این هم در حد فرضیه است .
نمیخواهم راجع به کنکور حرفی بزنم یا چیزی بگویم ؛ حوصله اش را ندارم .
ولی خب مثل همیشه امشب که شب قدر است و اهمیتش بیشتر است و این حرف ها ، ویژه تر یاد من و کنکور ِ من و حال ِ من باشید ؛
من جدا راه نجاتم را در دعا کردن واینکه خدا هوایم را داشته باشد میبینم و به این جهت است که هی زرت و زرت ذکر میکنم که دعا کنید برایم .
سرم گیج می رود
سرم گیج می رود
سرم گیج می رود.. !