هیچ.
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۸ ب.ظ
آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من دستاتو بردار
دستاتو بردار از گلوی من...
از گلوی من دستاتو بردار !
دستاتو بردار دیگه دارم خفه میشم ؛ از تصور خودم ، پانته آیی که تا آخرین نفسش موند و جنگید و وسط جنگ فهمید دیگه فایده ای نداره پس همه چیز رو رها کرد و باخت و تیکه تیکه شد ، به اندازه ی کافی این روزها رنج میکشم .
۹۶/۰۳/۲۷