رو قلبم سنگینی میکرد
تا مغز استخونام میسوخت
درد میکشیدم
میخندیدم
لبخند میزدم
انگار نه انگار
چون
در نیابد حال پخته هیچ خام .
دعا کنین ، برای رهایی من ؛
من از هر در بند مانده ای درمانده ترم...
رو قلبم سنگینی میکرد
تا مغز استخونام میسوخت
درد میکشیدم
میخندیدم
لبخند میزدم
انگار نه انگار
چون
در نیابد حال پخته هیچ خام .
دعا کنین ، برای رهایی من ؛
من از هر در بند مانده ای درمانده ترم...
زنده نیستم
مرده ام
کتک خورده ام
فحش خورده ام
کبود
ناراحت
مغموم
پر از گریه
مسکوت
دونه دونه استخونای وجودم دارن از داخل میسوزن...
تا یک ماه یا شاید هم یک سال آینده دسترسی به هیچگونه وسیله ی ارتباطی نخواهم داشت.
+ جمعه - بعد از کنکور لعنتی...
حالم خوبه ؛ همه چیز خوبه ؛ زندگی خوبه ؛ چون یه مدت به اندازه ی کافی بد بوده ؛
یعنی کلا زندگی همینه ؛ یه دورانی حالم خوبه و همه چی خوبه و یه دورانی برعکس ؛
دلم میخواد ایزوله کنم خودمو ؛
تنهای تنهای تنها ؛
تا بعد از اعلام نتایج نهایی کنکور...
کنکور گذشت ؛ هفته ی دیگه جمعه همه چیز به ظاهر تموم میشه
اما حقیقتا من امسال دوستای زیادی رو از دست دادم
نه اینکه قهر کرده باشیم ؛ اصلا
من شناختمشون
و دیدم که من به همچین آدم هایی نیاز ندارم
پس پرتشون کردم بیرون.
دلم شوق و ذوق هدفم رو داشت ؛ بیش از حد شوق و ذوق داشت ؛
اما نمیخواستم هیچکس بدونه اون چیه
از بس که دوسش داشتم
از بس که تقدس داشت
و از بس که گوش نامحرم و نجس زیاده
پس ازش مراقبت کردم
و هر بار که قضاوت شدم و حرفایی شنیدم فقط گفتم باشه ، حق با شماست
چون باید از هدفم مواظبت میکردم .
حال درونیم عجیبه ؛ به قول خواجه امیری " یک لحظه حس گریه داری یک لحظه راحته خیالت..."