هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

چیزی که جدیدا بهش رو آوردم درس خوندن با کرنومتره ؛ خیلی کار جالبیه از این جهت که آخر شب ساعت "خالص" درس خوندنت رو نشون میده و خب تو میفهمی که ریدی :|

روزای عادی با حساب دو دوتا چهار تا و شیش تا نه خوندم سه ساعت به اضافه ی پنج ساعت بعد از ظهرم و به اضافه ی چهارساعت شبم عه پس شد دوازده ساعت تایم درس خوندنم رو حساب میکردم 

آما !

یک هفته است که کرنومتر داره نشون میده روزایی که من خودمو خفه میکنم ، دقیقا همین لفظ خفه ، تنها یازده ساعت میشه ! درصورتیکه همین روزا رو اگه بدون کرنومتر بشمرم میشه چهارده پونزده ساعت :|||

روال کارم اینه که هرموقع میرم تو فکر یا بلند میشم چند قدمی راه میرم یا هر غلط دیگه ای میکنم کرنومتر رو قطع میکنم ؛ بنابراین میتونم با اطمینان بگم که حداقل اون هشت نه ساعتی که آخر شب نشونم میده هشت نه ساعت خالصی هست که میتونم بهش تکیه کنم .

 

 

انقدر که توی این هفته ماجراها داشتیم با دوست پسرهای بچه های کتابخونه ، من کاملا میتونم تا آخر سال پست با عنوان " ماجراهای من و دوست پسرای دوستام " بزارم :|

 

 

 

 

من واقعا تنها شدم ، تنهایی ای که تا به حال ازش حرف میزدم تنهایی واقعی نبود شاید ، اما چیزی که راجع بهش مطمئنم اینه که الان ، دقیقا الان ، تنهاییه واقعیه ؛ وقتی هر جوری فکر میکنم هیچکس رو ندارم که براش خاله زنک بازی در بیارم ، مسخره بازی دربیارم و پا به پام مسخره بازی در بیاره ، بخندم و پا به پام بخنده ، زنگ بزنم پشت تلفن داد بزنم و داد بزنه ، زنگ بزنم غر بزنم و نگه به من چه ، زنگ بزنم و گریه کنم و سکوت کنه ، اس ام اس بدم استرس دارم وبگه هیچکس بهتر از تو از پسش بر نمیاد  

همه ی آدمایی که اینا رو میگفتن رو ندارم ، حتی یه دونشون رو هم ندارم ؛ حتی فاصله رو ، لعنت به کنکور و فاصله ای که بین من و فاصله انداخت ، که حالا همدیگه رو تو کتابخونه ببینیم و فقط از دور دست تکون بدیم بهم ، که وقتی بغلش میکنم بغلم نکنه ، که نهایت دیدارمون بشه دو سه دیقه دم در کتابخونه .

 

ندارمتون ؛ عزیزای از دست رفته ندارمتون.

، و فقط یه فری دارم که چند شب یه بار بهش بگم سختمه ، بگم دارم میترکم ، بگم هر چی تحمل کرده بودم کنار این شبایی که دارم میگذرونم هم به کنار ، بگم الان اینجا واقعا سخت ه واسم ، واقعا واقعا انقدر که "سخت " کمه واسه توصیفش 

و بهم بگه میگذره ، بگه سختیش مال همین روزاس

و من خوشحال باشم که آخرین نفر رو نگه داشتم ، اندازه ی دوسه تا جمله حداقل . 

 

 

 

همیشه اخرش خوبه ؛ اگه خوب نیست پس یعنی آخرش نیست.

۹۶/۰۱/۲۴ موافقین ۳ مخالفین ۰
D:

نظرات  (۲)

حقیقتاً تحتِ تأثیرِ دغدغه های یه دخترِ پشتِ کنکوری قرار گرفتم ،
 مرسی که از دغدغه های واقعی مینویسی و چسناله رو در دستورِ کار قرار ندادی😅
بعدم اگه کاری از دستِ من برمیاد به واقع در خدمتم...

ابتهاج یجا میگه: تو همه بار و بری ،تازه بهارا تو بمان..
پاسخ:
الان مسخره کردی منو یعنی ؟-_- 
دغدغه‌های واقعیم اینان خب چیکار کنم :| تو نزده سالگی چه دغدغه ی دیگه ای میتونم داشته باشم واقعا ؟-_-

خب مرسی ،و متاسفانه نه کاری از دستت بر نمیاد ، من خودم باید یه حرکتی بزنم.


دم ابتهاج جزغاله با این که ربطش رو به کامنت و پست نفهمیدم ، ولی قشنگ بود .
خسته نباشی . دیگه این یه کم رو هم طاقت بیاری تمومه دیگه . دوباره دوستای بهتر پیدا میکنی روابط قشنگ تر میشه همچی باز ارتقاء پیدا میکنه نگران اینا نباش . 
پاسخ:
سلامت باشی الکس.
اری دیگه اخراشه ، ولی خب کاش نبود :| چون به اندازه کافی نخوندم-_-
هوم ، خودمم بعد از نوشتن دستم به همین فکر کردم ، تسلی بخش ، لایک آلویز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">