هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

سیل اتفاقات عجیب و غریب به سمت روانه شدن ، چیزایی که اصلا فرصت نمیکنم هضمشون کنم و فقط تند تند دارم کنار میام باهاشون ؛ و اصلا وقت گریه کردن و خالی شدن هم ندارم حتی.

من واقعا الان میخوام تیریپ بیام ، مثل اون دختره ی مو نارنجی ِ فرفری که اسم کارتونش "شجاع" بود و شجاعانه وایسم جلوشون

و ایستادم تا الان

ولی خب خودم میفهمم درونم چه خبره دیگه ؛ منم ضایع نکنید لطفا ، اینکارجم کنید لطفا (encourage)

آره.


پس فردا سنجش منجش دارم ؛ گرچه که ملت دارن فاز بد و ناامید کننده میدن آما خو هو کـــِـرز داداچ ِمن ؟ هو کرز ؟ 

میخوام پنبه بذارم توی گوش هام اصلا ؛ 

دیگه عارضم به خدمتتون که سر یه ماجرایی ، و سر یه از دست دادنی داره شرفم بر باد میره که خب بذار بره ، چیکار کنم دیگه ؟ میتونم پاشم عن بازی دربیارم ؟ اشک و آه راه بندازم  ؟ خو که چی ؟سوی چشمام به اندازه ی کافی رفته ، حتی یک متری خودمم بدون عینک نمیتونم ببینم ؛ دیگه چه قدر بیشتر از اینا تاوان بدم خب ؟

خودم کردم که لعنت بر خودم باد ، ولی تجربه شد ، و بد هم نشد خیلی ؛ چرا بد شد خیلی ولی من میخوام به آدریانای درونم که کلا دنبال بهونه میگرده که زار بزنه حالی کنم که گ×ه نخوره و بتمرگه سره جاش و بزاره ژانت درونم که دختر شجاع ِ امیدوار ِ ماجراست کارش رو ادامه بده

نمیتونستم جلوی از دست رفتنش رو بگیرم  ، پس گذاشتم بره ، مثل همه ی چیزایی که رفتن ؛ 

.


×××


ناتانائیل 
پسر ِ مامان

بکوش که برچسب اسمت رو دیگران باقی نمونه 

بکوش که حقایقت برای خودت باشن و بس

بکوش که قهرمان زندگی خودت باشی گوگولی ِ من

بکوش که کلا اگه ملت دارن میرن که از افسردگی و فاز دپ بمیرن ، تو با امید به یه چیز مجرد ِ غیرمادی خلاف اونا شنا کنی 

گفتم شنا ، یادم افتاد به یه شعر.

آره پسرم ؛ هیچوقت هم سمت ادبیات نرو ، باشه ؟

هیچوقت نرو

چون مامانت بدترین ضربه هاشو ازهمین ادبیات خورد ؛ سخت ترین لحظه های زندگیش یه جورایی به ادبیات وصل بودن ، اون اصلا وقت نکرد لذت ببره ؛چون فقط داشت نکبت و مکافات رو تحمل میکرد

خب بخشی از اون ها هم تقصیر مامانت بود ولی واقعا بخشیش دست مامانت نبود 

فهمیدی؟ مامانتم تو ذهنت محکوم نکن ناتانائیل ؛ مامانت به اندازه ی کافی تموم سال ها محکوم شده ؛ اون بیشتر از حق خودش کشیده و تحمل کرده ؛ پس تو ، عزیز دل من ، این کار رو نکن دیگه ، باشه ؟


ناتانائیل

تو نامه ای که تو صندوقچه ی زیرتختم گذاشتم ، برات نوشتم که از چند نفر نگذشتم ، که چند نفر انگار میخ فرو کرده بودن تو قلب مادرت  ، که چند نفر یه برهه ای از زندگی مادرت رو قهوه ای کردن ؛ برو بکششون ؛ برو به خاطر مادرت با کش از سقف آویزونشون کن ، یا باگیوتین سر از تنشون جدا کن

برو و با این کار انتقام مادرت رو بگیر دلبندم ؛ نگران نباش ، پدربزرگت دوست های وکیل بسیاری داره که میتونن نجاتت بدن


نه نه نه

ناتانائیل نرو

مامانت الان عصبی ه ؛ توجه نکن ؛ وگرنه همه میدونن که من خوش قلبم ؛ و اغلب اوقات مهربون ؛ و دل رحم ؛ و باگذشت

بذار خدا دهنشون رو سرویس کنه فرزندم

تو به تحصیل در رشته ی مورد علاقت بپرداز ؛ 

و پولدار شو 

و پول هات رو در راه خدا صدقه بده

و برای من از خدا آرامش بطلب


ناتانائیل

تو هیچوقت به دنیا نخواهی آمد

چون که من اگر بچه دار هم بشم ، و پسر باشه ، اسمشو نمیذارم ناتانائیل 

میذارم محمد جواد 

ولی خب تو همیشه تو قلب من میمونی

تو یه آدم نیستی

تو یه حقیقت دوست داشتنی هستی که من توی قلبم ساختمت ، یه چیزی دقیقا از خودم ، نه از اختلاط ژنتیکی خودم و یکی دیگه

ناتانائیل

سعی نکن مخ ژانت درون منم بزنی ؛ تو بچه ای و این عن خوری ها از الان زوده برای تو ؛ و اینکه تو تا مدتی که من بخوام یه پسر بچه ی سه ساله میمونی و بعدش تبدیل میشی به یه پسر بیست ساله و یه موقعی شاید دلم بخواد تصورت کنم که یه پسر بالغ سی و پنج ساله شدی ؛ ولی یادت نره ؛ همیشه برای من " پسر" ی ، و بچه ای.

دوستت دارم  ؛




۹۶/۰۳/۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰
D:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">