هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

چه قدر عجیب زندگی بالا و پایین داره.

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ب.ظ

زندگی بسیار جالب شده عزیز . هر روز غم میخوریم و نونمون رو تو خون میزنیم . چند وقت پیش برای زهرا گفتم خیال میکنم خدا یه پلاستیک تخمه گذاشته بغل دستش و سریال زندگی منو تماشا میکنه. میزنه جلو ، میبینه نع! باز این بشر زندس ! میگه آخه درسته اسم سریال زندگی تو رو گذاشتم جان سخت 4 ولی بمیر دیگه ، اه . حوصلمو سر بردی ، باید چه بلای دیگه ای سرت بیارم که بفهمی آینده ی درخشانی نیست ؟  درخشان اصلا کلمه ای نیست که برای توصیف حتی لحظه ای از زندگی تو ساخته شده باشه .

آخ خدایا. در سه چهار ماه اخیر ، فقط مبتلا به مریضی بودم. نزدیک بودم کور بشم. از مطب دکتر برگشتم و فقط گریه میکردم که روند کوریم تسریع شه . شبای سحر ماه رمضون ، اشک میریختم و حلالیت میطلبیدم چون نفس بالا نمیومد و از درد نمیتونستم بخوابم و البته باز به دلیل همون نفس بالا نیومدن ، نمیشد لحظه ای اروم باشم . سرفه های وحشتناک ، عفونت منتشر ، سیستم ایمنی ضعیف ، خطر کوری برای همیشه ،  استرس و فشار و ترس و  حالات روانی بسیار بد . همه و همه همه رو تقدیم کرده بودی بهم و هر کی میرسید میگفت خدا خیلی دوسم داشته. والا خدایا من راضی ام دو دیقه از عاشق من بودن دست برداری.. نه . دست برندار. اگه عاشقیت اینطوریه ، اگه بناست اینطوری باشم تا یادت بمونم ، حله . یه موقعی التماست میکردم منو فراموش نکنی . حالا به نظرم زندگی دو روز دنیا اگه امروز تموم نشه فردا تموم میشه ، ولی میخوام تو منو دوست داشته باشی که دوست داشتن تنها چیزیه که هیچوقت تموم نمیشه.

زمان زیادی از این حرفم که میخوام دوسم داشته باشی نگذشته بود که دوست داشتنی ترین ادم زندگیمم گرفتی. البته خودش میگه هستم .خودش هست و مراقبه ولی ترسش منو رها نمیکنه . دوستت دارم اما ترس از دست دادنت از دوست داشتنم بزرگتره . اخ ولی چه قدر قبل این اتفاقات خالصانه دوستت داشتم و هیچ ترسی نبود . دوری ، ترس ، مریضی ، خراب کردن درس و امتحانات ، بی انگیزه بودن . زنگ زدم به روانپزشک .  از اذیت کردن تو خسته ام چون در انتهای تمام کارام خودمو میبینم که چیزی نیستم جز حجمی که تماما عاشق توعه و عذاب وجدان اذیت تو رهاش نمیکنه. زنگ زدم تا ببینم حل میشه یا نه . گفت این مساعل همش مال بچگیه و باید بری یه جایی روانکاوی بشی تا حل بشه . پولشو نداشتم . ما هر دو فقط سخت عاشق و بی پولیم . من با دوری تو میسازم و تو با دوری و مشکلات اعصاب و روان و جسم من. تو میسازی . تو چطور میتونی زندگیت رو بذاری برای ساختن با من ؟ مگه ادمیزاد یک بار زندگی نمیکنه ؟ 

اخ خدایا . 

۹۹/۰۵/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
D:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">