هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

هیچ.

مینهم پریشانی بر سر پریشانی

بنویسید که بد بودم و جارم بزنید ...
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید !

×××

یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم.

.
.
.
دیگه نیستم ! :)

آخرین مطالب

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳ هعی.
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۱ عجب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

یه چیزی که راجع به من وجود داره و چیز قشنگی نیست اینه که کلا رفتارم قابل پیش بینی نیست

یعنی شما اگه دوست من باشی هیچ چیز مشخص و ثابتی از رفتار ِ منو نمیتونی بفهمی جز همین غیرقابل پیش بینی بودن

یعنی مثلا بیان ازت بپرسن فلانی - من یعنی - چجور آدمی ه تو میگی میتونی هر رفتاری رو ازش منتظر باشی که سر بزنه

خوار و مادر جمله بندی بود این جمله ی آخرم ، میدونم خودم.


تا قبل روشن کردن لپ تاپم کلی توی ذهنم داشتم زر زر میکردم ، و قصد داشتم بنویسم زر زر هامو ، ولی یادم رفت .


آخرین امتحان دینیمم دادم ؛ خیلی غم انگیز بود این جمله ؛ برای کسی که کتاب دینیشو دوست داشته تو این چند سال ؛  اصلا کلا خیلی غم انگیزه که من دیگه نمیتونم مانتوشلوار سورمه ای بپوشم و برم مدرسه و از سر صبح شروع کنم تیکه انداختن به بچه ها ، مسخره بازی و خندیدن ، یا مثلا فری بیاد و گوشی آورده باشه و آهنگ بذاره و وسط کلاس هر مدل رقصی که بلدیم از خودمون ارائه بدیم که شاد شیم ، که خیلی یکنواخت نباشه مدرسه

یا مثلا اجازه بگیریم بریم آب بخوریم یا بریم دشوری ، بعد بریم پشت مدرسه بشینیم غیبت کنیم که آره فلانی هم دوست پسر داره و دوست پسرش سرویس نقره خریده واسش و من بگم هعی هعی هعی ، یارو با این اخلاق ش و قیافه اش و بی مزگی ش، بعد این پسره داره اینجوری میکنه ، و ما هم انقدر بدبختیم که به طرف میگیم حاضرم باهات تو زیرزمین زندگی کنم

خو البته من معتقد به یه مفهومی تحت عنوان عشق بودم ، و حس میکردم که عشق قشنگیش به اینه که تو زیرزمین باهاش زندگی کنی ، نه یه زندگی مرفه و بی درد و اینا ؛ از نظر من زندگی مرفه و بی درد فقط واسه یکی دو ماه اول خوبه ، بعدش کم کم یادشون میره

آره بابا

عشق اونه که از این دامن گل ریزها بپوشی ، بعد صبح همزمان که داری درسای دانشگاهتو میخونی غذا درست کنی ، جوری که از توی زیرزمین بوی دمپخت کل حیاط صاحب خونه رو بگیره 

بعد همسر گرامی بیاد از سر کار ، خسته ، کوفته ، درحالیکه جون کنده واسه چارصد تومن ِ سر ماه ، و باز بعد از ناهار قراره بره جون بکنه

بعد برات گوجه سبز و توت فرهنگی خریده باشه

لامصب

تصورش هم قشنگه

آما 

من واقعا دیگه اون حس قبلی رو هم ندارم نسبت به عشق ، که گ×ه بزنند تویش ؛ من ترجیح میدم با دو دو تا چهارتا کردن ازدواج کنم ، یعنی به جای خود طرف ، با شرایط طرف ازدواج کنم ؛ حالا به جهنم که دوسش دارم یا نه ؛ بعد شرایطش هم که عوض شد خو طلاق میگیرم میرم دیگه ؛ آره.

حالا مثلا اینا که با عشق ازدواج میکنن تو زندگیشون اتفاق خاصی میفته ؟ یا مثلا از دوست داشتن معجزات متعدد دیدیم که حالا منتظر باشیم واسه ما هم اتفاق بیفته ؟

جمع کنید بزرگواران -_-

حالا شایدم مثل اون دختره ، هانیه ، بشم . اونم همش تو سن من که بود از این زر ها میزد که عشق واسه کی ر×یده که واسه ما بر×ینه

سه سال بعدش هم دیدیم که ازدواج کرده و کپشن زده که تو اومدی همه نقشه هام واسه آینده رو عوض کردی ... تو اومدی معنی ِ عشق رو واسم عوض کردی...تو نشون دادی دوست داشتن چه قدر خوبه...


خب بسه بسه ؛ نه بس نیست ، گلرنگه ؛ هارهارهارهار.


خلاصه ممکنه منم چند سال دیگه همین قدر حال بهم زن شم ؛ چند سال دیگه خوشمزه نشین بیاین بگین یادته چی میگفتی قبلا و فلان

چون اون موقع واقعا برمن واجب میشه که لفظ گراز بی مغز رو بهتون نسبت بدم و بگم که هر آدمی تا آخر عمرش ممکنه که هی تغییر کنه 

یا حداقل این تئوری ه من ه ؛ 


اره داشتم میگفتم که دیگه قرار نیست برم مدرسه ؛ کاش میشد یه دایره ی تسلسلی وجود می داشت و من توش گیر میکردم و تا همیشه دبیرستانی میموندم ، و لازم نبود بزرگ شم ، لازم نبود پام رو بذارم تو دانشگاه ، لازم نبود ازدواج کنم ، لازم نبود هیچ کاری بکنم جز اینکه هی پاشم برم مدرسه و امتحان بدم و بیام 

ولی دیگه نمیشه ؛ بیاین از شدنی ها حرف بزنیم .

امتحان چرندی بود در کل ؛ 

هر شر و وری که از جاهای مختلف ، مثل سخنرانی ها ، شنیده بودم  هم اضافه کردم بر چیزایی که خونده بودم ؛ خلاصه مصحح میتونه بعد از تصحیح برگه ی من مدرک افتخاری حوزه بگیره 


آره شیخم ، من خود ِشیخم -_- 


دم این پسره ، سینا حجازی هم گرم ؛ من واقعا الان حالم خوب نیست و این صداش یه جور عجیبی خنکه ، سرده ، مثل بستنی ه ، نمیذاره که غم تو دلم باشه ؛ کاش یه ترک آهنگ یک ساعتی میداد بیرون که من همینطوری یک ساعت گوش میدادم

یا مثلا بیست هزار آرزوی چاووشی یک ساعت بود 


الان دارم "شیرین"حجازی رو گوش میدم -_-

می فرماد که :

یار شیرین سخنم 

اگه فرهادت منم 

قصه دیگه تمومه

 من کوه نمیکنم

((: 

تا دیوونه هایی مثلِ من پیدا میشه

 یکی شنگوله یکی شیدا میشه


تا اعجوبه هایی مثلِ تو اسمش زنه 

یکی دیوونه میشه میره کوه میکنه

((:



امروز یکی از دخترای ظریف ِ باادب ِ زیادی دخترونه ی خانوم طوری ِ عشق صورتی ِ چادری ِ روسری رو مدل لبنانی ببند ، باصورت ظریف و کوچولو و اینا رو دیدم که ازدواج کرده بود

یعنی عقد کرده بود


بعد من یه پا مردم واسه خودم

نخند مرتیکه ی بیشعوری که الان داری میخندی

نخند عوضی 

این جمله ام درد داشت بیشتر ، می بایست گریه کنی الان

من یه جاهایی ، یعنی خیلی جاهای بچگی م و نوجوانی م مجبور بودم ظرافت دخترانه ام رو بذارم کنار ، مجبور بودم خشن باشم ، مجبور بودم ضعیف و ظریف نباشم تا از پس یه سری چیزا بر بیام ، واسه همین دیگه یادم رفته ظریف بودن ِزیادی رو

و خانوم بودن رو

حتی مثلا سارا بهم گفت که میخواد تا آخر عمرش من همین پانته آی دیوونه ای که هستم باقی بمونم

بعد منم داشتم فکر میکردم که میمونم سارا ، من اصلا در توانم نیست از این دختر ظریفا بشم ، در توانم نیست خانوم و باوقار باشم تو جمعای دخترونه ی خودمون.

ولی خب چرا ، جلو پسرای عن و مزخرف یه وقتایی زیادی خانوم و باوقار میشم ، دیدنی میشم اصلا  

آره 

ولی در نهایت من چی ام؟

من یه دیوونه ی خندانم

حتی اگه یه دکتر ِ بدبخت بشم که مجبوره کلی کتاب متاب بخونه و بمیره زیر درسای پزشکی

من بازم در عصبی ترین حالت م میدونم که یه دیوونه ی مسخره ی خندانم

یعنی نمیتونم اینطوری نباشم

ولو بیان وجودمو تیکه تیکه کنن ، نهایت یکی دو ماه بهم ریخته ام و دارم گریه میکنم که اونم طبیعیه

ولی بذارین روشنتون کنم

شما وقتی یه آینه رو میندازین رو زمین

تیکه تیکه میشه ، درسته ؟ 

مثل اولش میشه ؟

نه 

ولی به تیکه هاش که نگاه کنین هنوز آینه اس

حالا شما یا یکی دیگه بیاد تلاش کنه اون تیکه های آینه رو بیشتر بشکنه

اتفاق خاصی میفته ؟

نه

نهایتا یه ذره بیشتر تیکه تیکه میشه

ولی حقیقت اینه که فقط بار اول که میشکنی اذیت میشی

و من یه بار قبلا شکسته ام کاملا ؛ به فنای اعظم رفتم 

لذا

دیگه میتونم مطمئن باشم که شادم و تیکه تیکه تر از اینی که هستم نمیشم

بله میگفتم

حتی اگر یه روزی مامان هم بشم

یه مامان ِ روانی ِ دیوونه ی مسخره میشم

از اینا که پا میشن با بچشون آهنگ میذارن میرقصن

با بچه شون میرن پارک و هارهارهارهار بلند بلند میخندن که بچشون با خنده ی اونا بلند تر بخنده

از اونا که نه تنها میذارن بچهه گند بزنه به لباساش و آبرنگ و مدادشمعی و و اینا بپاچه به در و دیوار ، بلکه خودشم میاد همراهی میکنه با بچههه

ولی خو چه کنم

بعید میدونم اصلا با این اخلاق عنم کسی ازدواج کنه باهام 

حالا اون بزرگواران خود ککه پندار ( یه فحش اصفهانیه) که فکر میکنن الان اینو گفتم که بگم خواستگار میخوام

بشین سر جات حیوان ؛

بشین سر جات و تو ذهنت از جانب من گ×ه نخور

از جانب خودت بخور 

مرتیکه ی فلان 



بعدشم پسرا از دخترایی که مدام فحش میدن خوششون نمیاد ، اینا یه مشت " عزیزم جیگرم قفونت بشم نفسم " فولان خوششون میاد 

خب چیکار کنم ؟ من اینطوری ام ، چه کنم دیگه ؟ -_-

دلم میخواد هی بگم این چه گ×ه  هست مثلا ، یا ر×یدم تو این زندگی مثلا


نمیتونم که راه برم تو خونه دکلمه بخونم که ؛ آه ای خورشید ِ زیبای دوست داشتنی که رنگت امروز مثال زرد قناری شده ، به چهره ی همسرم لبخند بزن ، باشد که بیدار شود و صبح زیبایمان را با نوای زیبای گنجشک های بهاری آغاز کنیم و یک روز دیگر طعم خوشبختی را بچشیم کنار همدیگر

نه آقا 

من نهایتا میگم بوفالوی قشنگم، پاشو ، الان خر خوابه که تو خوابی ؟ 

آره بابا

من انقدر شرایطم واسه زندگی خوبه اصلا. 



دیگه دارم خزعبل میگم

یکی بیاد دست منو از کیبرد جدا کنه

سریعا.



D:
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

سیل اتفاقات عجیب و غریب به سمت روانه شدن ، چیزایی که اصلا فرصت نمیکنم هضمشون کنم و فقط تند تند دارم کنار میام باهاشون ؛ و اصلا وقت گریه کردن و خالی شدن هم ندارم حتی.

من واقعا الان میخوام تیریپ بیام ، مثل اون دختره ی مو نارنجی ِ فرفری که اسم کارتونش "شجاع" بود و شجاعانه وایسم جلوشون

و ایستادم تا الان

ولی خب خودم میفهمم درونم چه خبره دیگه ؛ منم ضایع نکنید لطفا ، اینکارجم کنید لطفا (encourage)

آره.


پس فردا سنجش منجش دارم ؛ گرچه که ملت دارن فاز بد و ناامید کننده میدن آما خو هو کـــِـرز داداچ ِمن ؟ هو کرز ؟ 

میخوام پنبه بذارم توی گوش هام اصلا ؛ 

دیگه عارضم به خدمتتون که سر یه ماجرایی ، و سر یه از دست دادنی داره شرفم بر باد میره که خب بذار بره ، چیکار کنم دیگه ؟ میتونم پاشم عن بازی دربیارم ؟ اشک و آه راه بندازم  ؟ خو که چی ؟سوی چشمام به اندازه ی کافی رفته ، حتی یک متری خودمم بدون عینک نمیتونم ببینم ؛ دیگه چه قدر بیشتر از اینا تاوان بدم خب ؟

خودم کردم که لعنت بر خودم باد ، ولی تجربه شد ، و بد هم نشد خیلی ؛ چرا بد شد خیلی ولی من میخوام به آدریانای درونم که کلا دنبال بهونه میگرده که زار بزنه حالی کنم که گ×ه نخوره و بتمرگه سره جاش و بزاره ژانت درونم که دختر شجاع ِ امیدوار ِ ماجراست کارش رو ادامه بده

نمیتونستم جلوی از دست رفتنش رو بگیرم  ، پس گذاشتم بره ، مثل همه ی چیزایی که رفتن ؛ 

.


×××


ناتانائیل 
پسر ِ مامان

بکوش که برچسب اسمت رو دیگران باقی نمونه 

بکوش که حقایقت برای خودت باشن و بس

بکوش که قهرمان زندگی خودت باشی گوگولی ِ من

بکوش که کلا اگه ملت دارن میرن که از افسردگی و فاز دپ بمیرن ، تو با امید به یه چیز مجرد ِ غیرمادی خلاف اونا شنا کنی 

گفتم شنا ، یادم افتاد به یه شعر.

آره پسرم ؛ هیچوقت هم سمت ادبیات نرو ، باشه ؟

هیچوقت نرو

چون مامانت بدترین ضربه هاشو ازهمین ادبیات خورد ؛ سخت ترین لحظه های زندگیش یه جورایی به ادبیات وصل بودن ، اون اصلا وقت نکرد لذت ببره ؛چون فقط داشت نکبت و مکافات رو تحمل میکرد

خب بخشی از اون ها هم تقصیر مامانت بود ولی واقعا بخشیش دست مامانت نبود 

فهمیدی؟ مامانتم تو ذهنت محکوم نکن ناتانائیل ؛ مامانت به اندازه ی کافی تموم سال ها محکوم شده ؛ اون بیشتر از حق خودش کشیده و تحمل کرده ؛ پس تو ، عزیز دل من ، این کار رو نکن دیگه ، باشه ؟


ناتانائیل

تو نامه ای که تو صندوقچه ی زیرتختم گذاشتم ، برات نوشتم که از چند نفر نگذشتم ، که چند نفر انگار میخ فرو کرده بودن تو قلب مادرت  ، که چند نفر یه برهه ای از زندگی مادرت رو قهوه ای کردن ؛ برو بکششون ؛ برو به خاطر مادرت با کش از سقف آویزونشون کن ، یا باگیوتین سر از تنشون جدا کن

برو و با این کار انتقام مادرت رو بگیر دلبندم ؛ نگران نباش ، پدربزرگت دوست های وکیل بسیاری داره که میتونن نجاتت بدن


نه نه نه

ناتانائیل نرو

مامانت الان عصبی ه ؛ توجه نکن ؛ وگرنه همه میدونن که من خوش قلبم ؛ و اغلب اوقات مهربون ؛ و دل رحم ؛ و باگذشت

بذار خدا دهنشون رو سرویس کنه فرزندم

تو به تحصیل در رشته ی مورد علاقت بپرداز ؛ 

و پولدار شو 

و پول هات رو در راه خدا صدقه بده

و برای من از خدا آرامش بطلب


ناتانائیل

تو هیچوقت به دنیا نخواهی آمد

چون که من اگر بچه دار هم بشم ، و پسر باشه ، اسمشو نمیذارم ناتانائیل 

میذارم محمد جواد 

ولی خب تو همیشه تو قلب من میمونی

تو یه آدم نیستی

تو یه حقیقت دوست داشتنی هستی که من توی قلبم ساختمت ، یه چیزی دقیقا از خودم ، نه از اختلاط ژنتیکی خودم و یکی دیگه

ناتانائیل

سعی نکن مخ ژانت درون منم بزنی ؛ تو بچه ای و این عن خوری ها از الان زوده برای تو ؛ و اینکه تو تا مدتی که من بخوام یه پسر بچه ی سه ساله میمونی و بعدش تبدیل میشی به یه پسر بیست ساله و یه موقعی شاید دلم بخواد تصورت کنم که یه پسر بالغ سی و پنج ساله شدی ؛ ولی یادت نره ؛ همیشه برای من " پسر" ی ، و بچه ای.

دوستت دارم  ؛




D:
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

یه زمانی بوده در دوران تینیجری و چارده پونزده سالگی م که طرفدار وان دایرکشن بودم  ؛ خاطرات خوب و بد زیادی مونده از اون دوران ِ سخت .

این آهنگ هم میذارم ازشون که گوش کنید 

خواستید هم گوش نکنید

به جهنم بابا ^_^

 

 

جمله ی قصار ِ آهنگ :

too young to know about for ever :)

والا به قران ، هیوده هیژده سالتون ه همچین میگین فوراور باهم باشیم انگار اصن میفهیمن فوراور یعنی چی :|

 

D:
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 من دستم سوخته و ماهی هابی که باید سرخ میکردم سوختن و کف ماهیتابه ی مامانم که تازه خریده بود به گ×ه کشیده شده 

چون مامانم باید می‌رفت داداشمو از مدرسه میاورد و من باید ماهی درست میکردم 

ولی خو من حوصله ندارم وایسم بالا سر یه مشت ماهی بی پدر که پخته بشن ؛ اونا ماهی ان ، سیب زمینی سرخ کرده نیستن که من براشون وقت بذارم .


امتحانمم نخوندم

کنکورمم نخوندم

قبول هم میشم ؛ میفهمید ؟ میشم.


D:
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

ناراحتم

دارم گریه میکنم

ناراحتم

دارم گریه میکنم

ناراحتم

دارم گریه می 

ناراحت

دارم گریه

نارا

دارم 

نا

...

 

؛( 

تو‌بگو ؛ هیچوقت انقدر قلبم سنگین بوده ؟

نه.

 

 

 

D:
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اینطوری که من میبینم خداوند متعال با الهام مستقیم از عذاب صالح و لوط داره ما رو عذاب میکنه ؛ سیل ، بارون فراوون ، رعد و برقای وحشتناک و صداهاشون ؛ 

دیشب بود ؛ من که صدای لودر هم نمیتونه بیدارم کنه ساعت سه و نیم صبح از صداهای وحشتناک آسمون و صدای چیک چیک چیک ناودون بیدار شدم  ؛ خیلی میترسیدم

از چی ؟

از همین صداها ؛ اینا واقعا هیچی نبودن ولی ترسناک بودن ؛ خیلی ترسناک ؛ من میخواستم یه نفر باشه بغلش کنم

بعدش رفتم نماز خوندم ، و فکر کردم به ستوان یکم بگم که دارم میترسم ، که حواست بهم باشه ، خب؟ 

بعد گفتم گناه داره ؛ شاید الان خواب باشه ؛ هر چند نمیدونم اونا خواب دارن یا نه ...

خلاصه بیدارش نکردم ؛ با خدا صحبت کردم و مساله رو حل کردم برای خودم ؛ به هر حال آدم یه وقتایی میخواد فقط خودش باشه و خدا ؛ بقیه نباشن.

 

 

زندگی ه دیگه ؛ قرار نیست همیشه خوب باشه ؛ اصلا کلا قرار نیست خوب باشه .

 

 

صداهای آسمون الانم وحشتناکه ؛ 

درس نمیخونم ؛ خیلی وقته درس نمیخونم ؛ و انتظار دارم معجزه وار قبول شم مثلا ؛ آره یهو فرشته ها هبوط کنن رو زمین بعد بگن این سوال میشه این گزینه و اونم میشه اون

پوف

درمانده ام آقا ؛ درمانده.

 

D:
۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۱

این دوازدهمین متنی است که دارم مینویسم و پاک میکنم ؛ یعنی درواقع یازده تا قبل این نوشتم و پاک کردم و این دوازدهمی است ؛ حالا البته اینی که مینویسم هم چرت و پرت است اما رضایت بخش است برای خودم ؛ تو خود حدیث مفصل بخوان که آن یازده تا چه بوده اند.

 

امروز و در این ساعت همه ی رفقایم سر تست های زیست شناسی قلم چی هستند و من توی خانه لش کرده ام ؛ چون آزمونش به درد نمیخورد و برنامه ام جدا از کانون بوده و این ها

ولی بیشتر از این ، به علت اینکه من نیاز داشتم استراحت کنم ، طولانی بخوابم ؛ طولانی دراز بکشم و طلوع آفتاب نگاه کنم و به هیچ چیز فکر نکنم ،  نرفتم ؛

 کلا منظورم این است که نماندم توی خانه که خرخوانی کنم ، ماندم که تا ده صبح بخوابم و خواب های چرت و پرت ببینم ؛ خواب بچه های مدرسه وقتی همه شان داشتند درس میخواندند و من خواب بودم ؛ خواب قبولی آن ها وقتی من قبول نشده بودم و خواب بودم 

میبنید ؟

خزعبل حتی توی خواب هم دست از سرم بر نمیدارد

مشاورم طی آخرین صحبت هایش اذعان داشت که  " آدم میتونه یه دختر شیطون و پرانرژی باشه و زیاد هم نخونده باشه ولی با یه روحیه ی خوب بره کنکورشو عالی بده ؛ مورد داشتیم که میگما ؛ حالا تو وظیفت سه تا چیزه ، 1- حفظ روحیه و بهتر کردنش 2-بیشتر درس خوندن و کمتر استراحت کردن 3-وقت و انرژی صرف چیزای حاشیه ای از جمله کی چه قدر خونده و حالا اون قبول میشه من نمیشم و این ها نکردن "

 

که همانطور که ملاحظه کردید من خلاف هر سه تای این ها رو در خواب تجربه کردم . ساعت مطالعه ام ریده شده درونش ؛ امروز مامانم با یک اطمینان خاصی به من گفت که مینویسم امضا میکنم قبول نمیشی ، فقط دو ماه مونده تو هنوز نه ساعت میخوابی ، بقیه دارن میخونن و فلان

من هم نگاهش کردم ، حرف هایش را زد ، بعد بهش گفتم تموم ؟ خب باشه من قبول نمیشم ، حالا میشه بری ؟

و رفت ، و من خوابیدم.

درواقع اولش ساعت هشت پا شدم یک نگاهی به اطراف کردم و به خودم گفتم گور بابای کنکور و پتو را کشیدم روی سرم

بعد ساعت نه پا شدم و گفتم گور بابای دانشگاه و دوباره همان حرکت قبلی

ولی ساعت ده دیگر خیلی لوس میشد اگر میخواستم باز بگویم گور بابای فولان ؛ در نتیجه به زور خودم را بیدار کردم و کشاندم سمت روشویی و سرم را گرفتم زیر آب یخ و تا فیها خالدونم آب یخ رفت ؛ از راه چشم هایم و بینی ام و گوش هایم

یک حس خوبی اصلا.

قبلش هم ساعت هفت و ربع که لش کرده بودم بخوابم ( شیش تا هفت و ربع همینطوری الکی بیدار بودم و توی خانه می چرخیدم ) یک اتفاق خوبی افتاد

توی اتاقم تاریک بود و بیرون از اتاقم که کاملا روبه روی پذیرایی است ، آفتاب داشت طلوع میکرد و کلی نور پاچانده بود توی پذیرایی ؛ بعد من در را با شست پایم نیمه باز نگه داشتم بودم و نیمی از بدنم در تاریکی مطلق و نیمی دیگر در نور و این ها . فاز فلسفی سنگینی بود اصلا ؛

ولی چون متخصص گند زدن در شرایط مناسب هستم  تصمیم گرفتم آهنگ گوش بدهم ، و همینجوری چشم هایم را بستم و زدم روی یکی از آهنگ ها که از قضا حامد همایون بود ؛یک شر و ور غم انگیزی خواند و عن پاچانده شد درون حال و احوالم.

 

دیدید که چگونه گند زدم به حال خودم ؟ حتی همین الان هم دارم گوشش میدهم و فکر میکنم که کاش یک بچه پولدار پایتخت نشین بودم که ... ولش کن ، باز هم آخرش چرت و پرت است.

 

 

شنبه دارم میروم با این پسره که توی این دانشگاهی که میخواهم بخوانم مهندسی خوانده صحبت کنم ؛ و بگوید برای مصاحبه چی بخوانم و سوالات شر و ور دیگر ؛

بعد حالا فکر میکنید محل قرار ما کجاست ؟

کافه ؟

کور خوانده اید

پارک ؟

کور خوانده اید

در یک آموزشگاه ؟

کور خوانده اید 

 

در پایگاه بسیج برادران. 

 

چی فکر کرده اید جدا ؟ فکر کرده اید من مثل شماها دریده شریده ام که با پسر غریبه بروم کافه ؟ ولو بحث کاری باشد ؟ نه .

 

 

این روزها حس های عجیب غریبی را تجربه میکنم ، به علاوه وقت آنالیز کردن این حس ها را ندارم که باعث می شود پر از تضاد باشم ؛ حالم خوب هست ونیست ، تنها هستم و نیستم ، خسته ام و خسته نیستم ، میخواهمت و نمیخواهمت ، برو بمیر و نرو نمیر .

 

 

 

 
D:
۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز مشغول کاری بودم و نتوانستم درس بخوانم ؛ البته دقیقش این است که مشغول گه زدن به زندگی ام بودم و نتوانستم درس بخوانم.

 

ماجرا از آنجایی شروع می شود که من دختر به شدت حساسی هستم ؛ یعنی در واقع عن حساسیت را درآورده ام ؛ کافی ست یکی از روی مریخ بیاید بگوید هوی تو هیچ جا قبول نمیشوی

بعد کل هفت هشت ملیارد جهان جمع شوند سیبیل گرو بگذارند من باز به استناد حرف آن مریخی میگویم هیچ جا قبول نمیشوم

انقدر داغان است شدت حساسیتم 

و خب باید بگویم تحمل من و ازدواج با من یا حتی رل زدن با من هم کار هرکس نیست ؛ من از آن غرغروهایی هستم که باید زرت و زرت نازشان را بکشی و غیرتی بازی دربیاوری سرشان ؛ 

 

و اگر یک روز یک نفر را پیدا کنم که من را "تحمل " نکند و واقعا حالش خوب باشد کنارم ، همان روز سرم را میگذارم روی زمین و اشهدم را میخوانم ، چرا که از خداوند آخرین خواسته ام را هم گرفته ام .

 

آری ؛ الان که سطور بالا را نوشتم همزمان داشتم به یک چیز دیگر فکر میکردم ؛ تا به حال توی زندگی ام نشده بود چند خط چیز بنویسم درحالیکه همان لحظه دارم به یک موضوع دیگر فکر میکنم و این در نوع خودش حیرت انگیز است و آی ام سوپرگرل و این ها.

 

خب حالا چه میخواستم بگویم ؟

آری ؛ من روحیه ی کنکوری عالی ای داشتم آما پکید

امروز عصر بعد از جلسه ی قلم چی پکید

پکاندندش.

چون که دم در قلم چی چند تا از پشت کنکوری هایمان بودند و جوری نگاهم کردند که انگار ارث پدرشان را خورده ام و حتی وقتی بهشان گفتم سلام جوری سلامم را دادند که انگار ارث پدربزرگشان را هم خورده ام ؛ انقدر وحشیانه.

و هیچکس نبود که در آن لحظه به من بگوید آه ای دختره ی بیچاره ی گوگولی ِ تنهای حساس ؛ خودتو نباز .

و من خودم را باختم

و نگاه تحقیر آمیز آنان کافی بود که من بیایم و بگریم که من هیچ پخی نمیشوم و تهش موتاد میشوم و توی جوب های آب پیدایم میکنند درحالیکه از ابتلا به بیماری ایدز مرده ام و جسدم را قارچ هایی از گروه دئوترومیست ها تجزیه کرده اند ؛ و همچنین باکتری های غیرگوگردی ارغوانی.

میفهمید ؟

فقط نگاهم کردند و مثل گراز بی زبان جواب سلامم را دادند و من الان اینجوری مریض احوال افتاده ام کنج خانه حرص میخورم.از بس خر هستم. دست بردار دیگر . ایش .

 

بعد از حرص خوردن هم یکهو زدم توی خط گه خوردن ؛ چجوری ؟ اینجوری که باز با یک نفر تلفنی صحبت کردم و خزعبل گفتم

میدانید

من یک اخلاق خیلی زشتی دارم ؛ خاله زنک هستم ؛ خاله زنک ِ همیشه تلفن به دست ؛ خاله زنک همیشه تلفن به دست خزعبل گو

خیلی بد است ؛ خیلی ؛ خیلی

 

 

 

من متنفر میشوم از خودم وقتی این کارها را میکنم ؛ متنفر

الان باید یک برنامه بریزم روحیه ام را ریکاوری کنم ؛ برنامه بریزم ساعت خوابم را اوکی کنم ؛ برنامه بریزم درس های نخوانده ام را بخوانم ؛ برنامه بریزم به امتحاناتم برسم ؛ برنامه بریزم برای مصاحبه ی فلان دانشگاه بخوانم ؛ 

به یک عدد برنامه ریز خوشگل خوش اخلاق نیازمندیم 

بدون حقوق و بیمه ، فی سبیل الله.

D:
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر
تپیدن
سوختن
درخاک و خون غلطیدن و مردن

بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد…
D:
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

من سرم گرم گناه است...


سرم داد بزن ! 

D:
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰